ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
رعد را که بشنوید یاد من خواهید کرد
و خواهید گفت_او طوفان میخواست
افق گلرنگ خواهد شد
و دل ها همچون گذشته شعلهور
اینگونه خواهد بود زمانی که مسکو را ترک میکنم
برای همیشه
و به جایی میروم که در آرزویش بوده ام
با سایهای که در میان شما
جاگذاشته ام...
آنا آخماتووا
خاطره ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سرستیز با آن ندارم؛ توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید
غمگین تر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوه زا شنیده است
میدانم خدایان انسان را
بدل به شیئی میکنند
بی آن که روح را از او برگیرند
تو نیز بدل به سنگی شده ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی
آنا آخماتووا
ترجمه: احمدپوری
لبخندی به لب دارم
موجی گذرا
پیش از آنکه لب ها از هم باز شوند
و من آن را برای تو نگه میدارم
این هدیه عشق است برای من و هدیه من برای تو
ستیزه جویی و ناسازگار
عیبی ندارد
دیگران را دوست داشته ای ، دروغ گفته ای، مهم نیست
من بازو در بازوی دامادِ خاکستری چشم خود
به روی ابر ها به معبد مقدس میروم
آنا اخماتووا
او در این دنیا سه چیز را دوست داشت
دعای شامگاهی، طاووس سفید
و نقشه ی رنگ پریده آمریکا
و سه چیز را دوست نداشت
گریه کودکان
مربای تمشک با چای
و پرخاشجوئی زنانه را
...و من همسر او بودم
آنا آخماتووا