ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
کلیدی زنگ زده ام
بر درب خانه ای قدیمی
سالها خیره به روبرو
نه کسی می آید
نه می رود
تنهایی ام ترک برداشته
پس دست هایت کو؟...
#دنیا_غلامی
وبلاگ شخصی شاعر:
رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
"شهریار"
این عصر که عصر ظلمت و بیداد است
شاعر همهی رسالتش فریاد است
یک شاعر مرد میشناسم آن هم
بی هیچ سخن، فروغ فرخزاد است
جلیل صفر بیگی
شانههای تو ...
همچو صخرههای سخت و پر غرور
موج گیسوان من در این نشیب
سینه میکشد چو آبشار نور
شانههای تو...
در خروش آفتاب داغ پرشکوه
زیر دانههای گرم و روشن عرق
برق میزند چو قلههای کوه
شانههای تو ...
قبلهگاه دیدگان پرنیاز من
شانههای تو،
مُهر سنگی نماز من!
"فروغ فرخزاد"
من می روم با دست هایت
چتری برای پروانه ها بسازم
دیگر چه می شود که نام گل های باغچه را به خاطر نیاورم؟
یا اصلا ندانم که کدام شاعر شب تاب
قافیه ها را از قاب غمگین پنجره پر داد؟
من که خوب می دانم
بادبادک بی تاب تمام ترانه ها
همیشه پر پشت بام خلوت خاطره های تو می افتد
دیگر چه فرق می کند که بدانم
باد از کدام طرف می وزد.
"یغما گلرویی"
از غمم می گفتم و غمخانه آتش میگرفت
اشک خون میشد دل دیوانه آتش میگرفت
از خودم میگفتم و عالم به حالم میگریست
آشنا که جای خود بیگانه آتش میگرفت
عشق در قلب منِ آسیمه هیزم میخرید
بند بند این دلِ دیوانه آتش میگرفت
در شب خمخانه از دردی کهن دم میزدم
مِی هراسان میشد و پیمانه آتش میگرفت
هق هقی میکردم و از ابر دریا میچکید
شانه و بنیان صاحب شانه آتش میگرفت
مینشستم چند شعر تازه میخواندم ولی
خشت تا خشت تمام خانه آتش میگرفت
فکر میکردم جهان مدیون عاشق پیشه هاست
آه این باور چه غمگینانه آتش میگرفت
درمسیر عشق، شب ها یک جوان سر به زیر
خسته بود اما فداکارانه آتش میگرفت
مجموعه غزل بیغمگسار_ حسن خلجی
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
فکر میکنم
از هزار و صد نسخهی این شعر
یک نسخه را تو به خانه میبری
و تو تنها تو میفهمی
چند جای این شعر
، خط خورده است.
"لیلا کردبچه"
صـدایی کــه از جیب پــالتــوی مــن مــی آیــد،
از آن هیــچ مــوبــایل نداشتـه ای
نیســت!
دستان نیمــه آهنــی من اســت
کــه دارد از فـرط بــی کســی،
زنــگ می زنــد . . .
هومن شریفی
بیش از اینها، آه، آری
بیش از اینها میتوان خاموش ماند
میتوان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ، بر قالی
در خطی موهوم، بر دیوار
ادامه مطلب ...
دیدمت رفتی و داغت جگرم را سوزاند
فکر بی هم نفسی با تو سرم را سوزاند
عقل از نیمهی معمولی من رد شد و رفت
عشق هم نیمهی دیوانهترم را سوزاند
ابرها آمده بودند نفس تازه کنم
رعد و برقی همهی برگ و برم را سوزاند
من گنجشک کجا جرئت پروانه کجا
خواستم گرم شوم شعله پرم را سوزاند
حامد عسکری
ﮐﺎﺵ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ
ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺭﺱ
ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ﺷﺎﺧﻪ ﺭﺍ !؟
ﮐﺎﺵ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺍﻣﻼﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﺗﺮ ﻓﻌﻞ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻌﻨﯽ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﯽ
ﻓﺮﻗﯽ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﺳﯿﺐ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﯾﺎ
ﻣﻦ
ﺍﺯ
ﻗﻠﺐ
ﺗﻮ.
بهرام محمودی
به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصد هایی است
که خبر می آرند از گل وا شده ی دورترین نقطه ی خاک
پشت هیچستان چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیا یید
که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی
سهراب سپهری
در گلویم گیر کرده
زخم یک بغض غریب
فرصتی از اشک میجویم
که رسوایش کنم!-
مهدی اخوان ثالث