رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

شانه های تو

شانه‌های تو ...

همچو صخره‌های سخت و پر غرور

موج گیسوان من در این نشیب

سینه می‌کشد چو آبشار نور


شانه‌های تو...

در خروش آفتاب داغ پرشکوه

زیر دانه‌های گرم و رو‌شن عرق

برق می‌زند چو قله‌های کوه


شانه‌های تو ...

قبله‌گاه دیدگان پرنیاز من

شانه‌های تو،

مُهر سنگی نماز من!


 


"فروغ فرخزاد"

چتری برای پروانه ها

من می روم با دست هایت 

چتری برای پروانه ها بسازم 

دیگر چه می شود که نام گل های باغچه را به خاطر نیاورم؟ 

یا اصلا ندانم که کدام شاعر شب تاب 

قافیه ها را از قاب غمگین پنجره پر داد؟ 

من که خوب می دانم 

بادبادک بی تاب تمام ترانه ها 

همیشه پر پشت بام خلوت خاطره های تو می افتد 

دیگر چه فرق می کند که بدانم 

باد از کدام طرف می وزد.


"یغما گلرویی"

غمخانه


از غمم می گفتم و غمخانه آتش می‌گرفت

اشک خون می‌شد دل دیوانه آتش می‌گرفت


از خودم می‌گفتم و عالم به حالم می‌گریست

آشنا که جای خود بیگانه آتش می‌گرفت


عشق در قلب منِ آسیمه هیزم می‌خرید

بند بند این دلِ دیوانه آتش می‌گرفت


در شب  خمخانه از دردی کهن دم می‌زدم

مِی هراسان می‌شد و پیمانه آتش میگرفت


هق هقی میکردم و از ابر دریا می‌چکید

شانه و بنیان صاحب شانه آتش میگرفت


می‌نشستم چند شعر تازه می‌خواندم ولی

خشت تا خشت تمام خانه آتش می‌گرفت


فکر می‌کردم جهان مدیون عاشق پیشه هاست

آه این باور چه غمگینانه آتش میگرفت


درمسیر عشق، شب ها یک جوان سر به زیر

خسته بود اما فداکارانه آتش می‌گرفت


مجموعه غزل بی‌غمگسار_ حسن خلجی

خط خوردگی

لابد دوستت دارم هنوز

 که هنوز 

 فکر می‌کنم 

 از هزار و صد نسخه‌ی این شعر

 یک نسخه را تو به خانه می‌بری

 و تو تنها تو می‌فهمی

 چند جای این شعر

، خط خورده است. 


 "لیلا کردبچه"

موبایل

صـدایی کــه از جیب پــالتــوی مــن مــی آیــد،

از آن هیــچ مــوبــایل نداشتـه ای

نیســت!

دستان نیمــه آهنــی من اســت

کــه دارد از فـرط بــی کســی،

زنــگ می زنــد . . .


هومن شریفی

عروسک کوکی


بیش از اینها، آه، آری

بیش از اینها میتوان خاموش ماند


میتوان ساعات طولانی

با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت

خیره شد در دود یک سیگار

خیره شد در شکل یک فنجان

در گلی بیرنگ، بر قالی

در خطی موهوم، بر دیوار


 

ادامه مطلب ...

دیدمت رفتی و داغت جگرم را سوزاند

دیدمت رفتی و داغت جگرم را سوزاند

فکر بی هم نفسی با تو سرم را سوزاند


عقل از نیمه‌ی معمولی من رد شد و رفت

عشق هم نیمه‌ی دیوانه‌ترم را سوزاند


ابرها آمده بودند نفس تازه کنم

رعد و برقی همه‌ی برگ و برم را سوزاند


من گنجشک کجا جرئت پروانه کجا

خواستم گرم شوم شعله پرم را سوزاند


حامد عسکری

سیب های نارس


ﮐﺎﺵ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ

ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ

ﺳﯿﺐ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺭﺱ

ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ ﺷﺎﺧﻪ ﺭﺍ !؟

ﮐﺎﺵ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺍﻣﻼﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﺗﺮ ﻓﻌﻞ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺍﺳﺖ

ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻌﻨﯽ

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺭﺩﻧﺎﮐﯽ

ﻓﺮﻗﯽ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ

ﺳﯿﺐ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﯾﺎ

ﻣﻦ

ﺍﺯ

ﻗﻠﺐ

ﺗﻮ.


بهرام محمودی

کشاکش دوران

سیگارِ پُر دُخان و نازِ پری رُخان

این هر دو در کشاکش دوران،

کشیدنی ست...



((نصرت رحمانی))

هیچستان


به سراغ من اگر می آیید

پشت هیچستانم

پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصد هایی است

که خبر می آرند از گل وا شده ی دورترین نقطه ی خاک

پشت هیچستان چتر خواهش باز است

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

زنگ باران به صدا می آید

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیا یید

که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی


 سهراب سپهری

در گلویم گیر کرده...

در گلویم گیر کرده

زخم یک بغض غریب

فرصتی از اشک می‌جویم

که رسوایش کنم!-


مهدی اخوان ثالث

نردبان

درد است

 وقتی ماه را در دست داری

در زیر پا 

گم کرده باشی

نردبان را...


احسان افشاری

دریایی به هیبت مرد

هرگاه که دریا بوی شیرگون پیکرت را بشنود

چون مادیانی آبی رنگ شیهه می‌کشد

و من با او شیهه می‌کشم

خداوند مرا اینگونه آفریده است

مردی به هیبت دریا

و دریایی به هیبت مرد

با من به زبان کشاورزان گندم و انگور سخن نگو

و زبان دکتر های روانشناس

زبان من زبان دریاست

هرگاه که بادبان‌ها افق را لغو می‌کنند

و بوسه ها، لب ها را

و عاشقانه ها، برگ های کاغذ را


نزار قبانی


تنهاترین مرغابی جهان


ضربان پایت را می‌شنوم

در سینه‌ام راه می‌روی


ترجیح می‌دهم که تنها بمانم

به تلویزیون خیره‌شوم

کتاب بخوانم

پیاده روی کنم

بخوابم


تلویزیون تو را نشان می‌دهد

کتاب‌ها تو را می‌خوانند

پیاده‌رو ها تو را قدم می‌زنند

خواب‌ها تو را می‌بینند


عزیزم

همه‌ از اینجا رفته‌اند

تو که تنها ترین مرغابی جهانی

چرا از من مهاجرت نمی‌کنی؟


حسین صفا

تمام قرار ها

به ساعت من

تو

تمام قرارها را نیامده ‏ای،

کدام نصف‏ النهار را از قلم انداخته‏ ام...

قرار روزهای بی قراری‌ام!

کجای آسمان ببینمت؟

من از جست و جوی زمین خسته‏ ام...

 


"کامران رسول زاده"

گل سعادت

اکنون که گل سعادتت پربار است

دست تو ز جام می چرا بیکار است؟


مِی خور که زمانه دشمنی غدار است

دریافتن روز چنین دشوار است


خیام