رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

چتری برای پروانه ها

من می روم با دست هایت 

چتری برای پروانه ها بسازم 

دیگر چه می شود که نام گل های باغچه را به خاطر نیاورم؟ 

یا اصلا ندانم که کدام شاعر شب تاب 

قافیه ها را از قاب غمگین پنجره پر داد؟ 

من که خوب می دانم 

بادبادک بی تاب تمام ترانه ها 

همیشه پر پشت بام خلوت خاطره های تو می افتد 

دیگر چه فرق می کند که بدانم 

باد از کدام طرف می وزد.


"یغما گلرویی"

لهجه

تماشایت می‌کردم با چشمانی که

لهجه ی بوسه داشتند...



"یغما گلرویی"

پنجاه سال دیگر

یک روز،

بلکه پنجاه سال دیگر

موهای نوه ات را نوازش می کنی

در ایوان پاییز

و به شعرهای شاعری می اندیشی

که در جوانی ات

عاشق تو بود

شاعری که اگر زنده بود

هنوز هم می توانست

موهای سپیدت را

به نخستین برف زمستان تشبیه کند

و در چین دور چشمانت

حروف مقدس نقر شده بر کتیبه های کهن را بیابد

یک روز

بلکه پنجاه سال دیگر

ترانه من را از رادیو خواهی شنید

در برنامه مروری بر ترانه های کهن شاید

و بار دیگر به یادخواهی آورد

سطرهایی را

که به صله یک لبخند تو نوشته شدند

تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک

و این شعر در آن روز

تازه ترین شعرم برای تو خواهد بود


-

((یغما گلرویی))


-

لاکپشت و خرگوش


بالای کوه

منتظر یکی از ما بودی!

من لاک‌پشت بودم

رقیبم خرگوش

و قصه این‌بار

به آن پایان پندآمیز ختم نمی‌شد


یغما گلرویی

سربازِ برجک زندان


سربازِ برجک زندان

به دختری می اندیشد

که چشم در راه اوست

وَ دستانش بر مسلسل سنگین

عرق می کنند !


یغما گلرویی

برای مجله شعر نمی‌نویسم

برای مجله شعر نمی‌نویسم
در شبِ شعر ها شرکت نمی‌کنم،
به نگاه منتقدها اهمیت نمی‌دهم
پیله ای از شعر می بافم دورِ خود
بی آرزوی پروانه شدن!
و در سلولِ خود ساخته می‌میرم
به امید آن که ابریشمش
شالی شود
بر شانه های تو...!

 

"یغما گلرویی"

خنده‌ی تو


آرزو می کنم خنده ات
تنها به عادت مرسوم
عکس گرفتن نبوده باشد
و تو خندیده باشی
در آن لحظه از ته دل
چرا که خنده تو
جهان را زیبا می کند...


"یغما گلرویی"

ازدحام

در دایره ی تاریک فنجان فال
عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است
شاید شروع نور
نشانه‌یی از بازگشت نگاه گرم تو باشد
باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم
تقویم ناب ترین ترانه ی نمناک
قویم سبزترین سلام اول صبح
تقویم دور دیدار بوسه و دست
شاید در ازدحام روزها
یا در انتهای همان کوچه ی شاد شمشادها
شاعری دلشکار را ببینم
که شیرین ترین نام جهان را زیر لب تکرار می کند
و تلخ می گرید

 

"یغما گلرویی"