رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

یک نگاه حتی حرامم باد

معشوق من!

حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم،

یک بوسه

یک نگاه حتی حرامم باد!

اگر، تو عاشق من نباشی!


احمد شاملو

درخت

مثل درختی

که به سوی آفتاب قد می‌کشد

همه‌ وجودم دستی شده است

و همه‌ دستم خواهشی:

خواهش تو

چه بی تابانه میخواهمت!


احمد شاملو

زلال بی‌کران

مگذار دیگران نام تو را بدانند …

همین زلال بی‌کران چشمانت

برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست!



 احمد شاملو

نخستین نگاه

کوه

با نخستین سنگ ها آغاز می شود

و انسان با نخستین درد!

در من زندانیِ ستمگری بود

که به آوازِ زنجیر-اش خو نمی کرد

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم…


احمد شاملو

راز

در وجود هر کس

رازی بزرگ نهان است.

داستانی،

راهی ،

بیراهه‌یی،


طرح افکندن این راز

-راز من و راز تو، راز زندگی-

پاداش بزرگ تلاشی پُرحاصل است.


 


"مارگوت بیکل"

ترجمه: احمد شاملو

پیراهن تو


و من

همه جهان را

در پیراهن گرم تو

خلاصه می کنم...


"احمد شاملو"

قلب

برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند
قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید
قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می‌ خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم


دریاهای چشم تو خشکیدنی است
من چشمه یی زاینده می خواهم
پستان هایت ستاره های کوچک است
آن سوی ستاره من انسانی می خواهم
انسانی که مرا برگزیند
انسانی که من او را برگزینم
انسانی که به دست های من نگاه کند
انسانی که به دست هایش نگاه کنم
انسانی در کنار من
تا به دست های انسان نگاه کنیم
انسانی در کنارم، آینه یی در کنارم
تا در او بخندم، تا در او بگریم.

...

"احمد شاملو"


گوهر مراد


به نوکردنِ ماه

                بر بام شدم

با عقیق و سبزه و آینه.

داسی سرد بر آسمان گذشت

که پروازِ کبوتر ممنوع است.

 

صنوبرها به نجوا چیزی گفتند

و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند.

 

ماه

برنیامد.

 

احمد شاملو

شبانه

نه

تو را برنتراشیده‌ام از حسرت‌های خویش:

پارینه‌تر از سنگ

تُردتر از ساقه‌ی تازه‌روی یکی علف.

 

تو را برنکشیده‌ام از خشمِ خویش:

ناتوانیِ‌ خِرَد

             از برآمدن،

گُر کشیدن

            در مجمرِ بی‌تابی.

 

تو را بر نَسَخته‌ام به وزنه‌ی اندوهِ خویش:

پَرِّ کاهی

          در کفّه‌ی حرمان،

کوه

    در سنجشِ بیهودگی.

 

تو را برگزیده‌ام

رَغمارَغمِ بیداد.

گفتی دوستت می‌دارم

و قاعده

         دیگر شد.

 

کفایت مکن ای فرمانِ «شدن»،

مکرّر شو

مکرّر شو!

 

احمد شاملو

دندان


میدانستند دندان برای تبسم نیز هست 

و تنها

بردریدند.

 

چند دریا اشک می‌باید

تا در عزای اُردواُردو مُرده بگرییم؟

 

چه مایه نفرت لازم است

تا بر این دوزخ‌دوزخ نابکاری بشوریم؟

 

احمد شاملو


مسلسل

جوشان از خشم
مسلسل را به زمین کوفت
دندان به دندان بَرفشرده
کلوخ‌ْپاره‌یی برداشت با دشنامی زشت
و با دشنامی زشت
بَرابَریان را هدف گرفت.
 
هم‌سنگران خنده‌ها نهان کردند.
 
سهراب گفت:
                ــ آه! دیدی؟
                   سرانجام
                   او نیز...
 
احمد شاملو

چاه شغاد

چاهِ شغاد را ماننده

حنجره‌یی پُرخنجر در خاطره‌ی من است:

چون اندیشه به گورابِ تلخِ یادی درافتد

فریاد

      شرحه‌شرحه برمی‌آید


احمد شاملو

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

دهانت را می‌بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم.

دلت را می‌بویند

               روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

و عشق را

کنارِ تیرکِ راهبند

تازیانه می‌زنند.

 

               عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

در این بُن‌بستِ کج‌وپیچِ سرما

آتش را

        به سوخت‌بارِ سرود و شعر

                                         فروزان می‌دارند.

به اندیشیدن خطر مکن.

               روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام

به کُشتنِ چراغ آمده است.

 

               نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

آنک قصابانند

بر گذرگاه‌ها مستقر

با کُنده و ساتوری خون‌آلود

               روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند

و ترانه را بر دهان.

 

               شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

کبابِ قناری

بر آتشِ سوسن و یاس

               روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

ابلیسِ پیروزْمست

سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.

 

               خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

 

۳۱ تیرِ ۱۳۵۸


احمد شاملو

فریاد زندگی

هیچ کجا، هیچ زمان،

فریاد زندگی

بی جواب نبوده است.

قلب خوب تو

جواب فریاد من است...

 

"احمد شاملو"

گنجشک

به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،

بزرگ ترین اقرارهاست.من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و

برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان...


"احمد شاملو"

نهان باید کرد


و عشق را 
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است 
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... 

احمد شاملو