رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

از دوست به هر جوری بیزار نباید شد


از دوست به هر جوری بیزار نباید شد

از یار به هر زخمی افگار نباید شد


ور جان و دل و دین را افگار نخواهی کرد

با عشق خوش شوخی در کار نباید شد


گر زان که چو عیاران از عهده برون نایی

دلدادهٔ آن چابک عیار نباید شد


هر گه که به ترک جان آسان نتوانی گفت

پس عاشق آن دلبر خونخوار نباید شد


چون سوختن دل را تن در نتوان دادن

از لاف به رعنایی در نار نباید شد


خواهی که بیاسایی مانند سنایی تو

هرگز ز می عشقش هشیار نباید شد


خواهی که خبر یابی از خود ز نگار خود

الا ز وجود خود بیزار نباید شد


سنایی

خواجگی درراه تودرخاک راه افکنده ام

برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌ام

ور چه آزادم ترا تا زنده‌ام من بنده‌ام

 

مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل

نیست روی رستگاری زو مرا تا زنده‌ام

 

از هوای هر که جز تو جان و دل بزدوده‌ام

وز وفای تو چو نار از ناردان آگنده‌ام

 

عشق تو بر دین و دنیا دلبرا بگزیده‌ام  

خواجگی درراه تودرخاک راه افکنده ام


تا بدیدم درج مروارید خندان ترا

بس عقیقا کز دریغ از دیده بپراکنده‌ام

 

تا به من بر لشگر اندوه تو بگشاد دست

از صلاح و نیکنامی دستها بفشانده‌ام

 

دست دست من بد از اول که در عشق آمدم

کم زدم تا لاجرم در ششدره درمانده‌ام

  

"سنایی غزنوی"