رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

کو رفیق راز داری؟کو دل پر طاقتی؟

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟


شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی


تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟


گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی


روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی


بس که دامان بهاران گل‌به‌گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی


من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌


فاضل نظری

ساحل

این طرف مشتی صدف ،آنجا کمی گل ریخته
موج،ماهــی های عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره است
بعد از این در جــــام دریا ماه کامل ریخته

مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است
زندگـــی در کـــام ما زهــــر هلاهل ریختـــه

هر چه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند
حال، صدها دام دیگـــر در مقـــــابل ریخته

هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هر کجـــا پا میگذارم دامنـــــی دل ریخته

عارفـــی از  نیمه راه تحیـــــر بازگشت
گفت ،خون عاشقان منزل به منزل ریخته

آدمی

همراه بســـــیار است، اما همدمی نیست

 مثل تمام غصـــه ها، این هم غمی نیست


 دلــبســــته انـــدوه دامـــنگیر خــــود بـــاش

 از عــالـــم غـــم دلرباتر عالمـــــی نیـــست 


کــــار بــزرگ خــویــش را کـــــوچــک مـپندار

 از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست 


چشــمی حقیقت بین کنار کعـبه می گفت

 «انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست 


فاضل نظری