ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عکس من است این عکس،عکاس کم هنر نیست
حتی منِ من از من ، این گونه با خبر نیست!
عکاس در یقینش یک چهره آفریده ست
شکل منی که در من دیگر از او اثر نیست!
حسی سمج به تکرار می گوید این خود توست
لب می گزم : نه ، وهم است وهم است و بیشتر نیست!
باور کنید از من شاعرتر است این عکس
اوهام پیرسالی در دفترش اگر نیست!
من چشم و گوش خود را از یاد برده ام_او
عکس من است هشدار :این عکس کور و کر نیست
روشن ترین دلیلم در قاب بودن اوست
من دربدرترینم ، این عکس دربدر نیست!
درگیر خویش کرده ست ذهن مشوش ام را
این عکس شرح اش اما آسان و مختصر نیست ...!
محمد علی بهمنی
میپرسد از من کیستی؟ می گویمش اما نمیداند
این چهرهٔ گم گشته در آیینه خود را نمیداند
میخواهد از من فاش سازم خویش را باور نمیدارد
آیینه در تکرار پاسخهای خود حاشا نمیداند
می گویمش گم گشتهای هستم که در این دور بی مقصد
کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمیداند
می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانم
حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمیداند
می گویمش، می گویمش، چیزی از این ویران نخواهی یافت
کاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمیداند
می گویمش، آنقدر تنهایم که بی تردید میدانم
آن گونه میخندد که گویی هیچ از این غمها نمیداند
محمدعلی بهمنی