رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

سرزده

از خواب من پریده ای 
سرزده 
بی چراغی روشن کنی 
تا آخرجاده ی شب 
صبح را خبر کنی 
و من که از خواب هایم پریده ام 
بیدارمیمانم وبه تو فکر میکنم 
کجا بود که با پای خواب آمدیم و روز بود 
و خورشید در سایه سار تن تو خنک بود 
فکر کردن مثل خواب دیدن نیست 
مرا نمی ترساند 
کجابودکه من از راه دور تو را دیدم 
و تو میرفتی ومیرفتی ومیرفتی 
و من که از خواب هایم پریده ام 
از پنجره فریاد می زدم 
از خواب من پریده ای 
سرزده 
بی چراغی روشن کنی 
یا صبح را 
رفته ای... رفته ای... رفته ای...

 

"مهرداد تبریزی"