رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

دل من


دوستت دارد و از دور کنارش هستی

روی دیوار اتاق و سَر ِکارش هستی

آخرین شاعر ِ دیوانه تبارش هستی

دل من ! ساده کنم ! دار و ندارش هستی !


دوستش داری و از عاقبتش با خبری

دوستش داری و باید که دل از او نبری

دوستش داری و از خیر و شرش میگذری

دل من ! از تو چه پنهان که تو بسیار خری !


دوستت دارد و یک بند تو را میخواهد

دوستت دارد و در بند تو را میخواهد

همه ی زندگی ات چند ؟ تو را میخواهد

دل من ! گند زدی ... گند ... تو را میخواهد


شعر را صرف همین عشق ِ پریشان کردی

همه ی زندگی ات را سپر ِ آن کردی

دوستش داری و پیداست که پنهان کردی

دل من! هرچه غلط بود فراوان کردی ... .

.

دوستت دارد و از این همه دوری غمگین

دوستت دارد و توجیه ندارد در دین

دوستت دارد و دیوانگی ِ محض است این

دل من ! لطف بفرما سر جایت بنشین !


مست از رایحه ی کوچه ی نارنجستان

دوستش داری و مبهوت شدی در باران

دوستش داری و سر گیجه ای و سرگردان

دل من ! آن دل ِ آرام مرا برگردان .


لب تو از لب او شهد و عسل میخواهد

لب او از تو فقط شعر و غزل میخواهد

دوستت دارد و از دور بغل میخواهد

دل من ! این همه خان ، رستم ِ یل میخواهد


دوستش داری و رویای تو جان خواهد داد

همه ی زندگی ات را به فلان خواهد داد

فکر کردی به تو یک لحظه امان خواهد داد ؟

دل من ! عشق به تو شست نشان خواهد داد !

.

.

.

{ یاسر قنبرلو }