رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

غمخانه


از غمم می گفتم و غمخانه آتش می‌گرفت

اشک خون می‌شد دل دیوانه آتش می‌گرفت


از خودم می‌گفتم و عالم به حالم می‌گریست

آشنا که جای خود بیگانه آتش می‌گرفت


عشق در قلب منِ آسیمه هیزم می‌خرید

بند بند این دلِ دیوانه آتش می‌گرفت


در شب  خمخانه از دردی کهن دم می‌زدم

مِی هراسان می‌شد و پیمانه آتش میگرفت


هق هقی میکردم و از ابر دریا می‌چکید

شانه و بنیان صاحب شانه آتش میگرفت


می‌نشستم چند شعر تازه می‌خواندم ولی

خشت تا خشت تمام خانه آتش می‌گرفت


فکر می‌کردم جهان مدیون عاشق پیشه هاست

آه این باور چه غمگینانه آتش میگرفت


درمسیر عشق، شب ها یک جوان سر به زیر

خسته بود اما فداکارانه آتش می‌گرفت


مجموعه غزل بی‌غمگسار_ حسن خلجی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد