رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت

تا بپیونـــدد بـه دریــــا کـــوه را تنــها گذاشت
رود رفت امــا مــسیـر رفتنش را جــا گــذاشت 

هیچ وصلی بـی جدایی نیست، ایـن را گفت رود
دیده گلگون کـرد و سر بــر دامـن صحـرا گذاشت 

 هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سـرا
هیزم اول پایــه ی سوزاندن خود را گذاشت

اعتبار سر بلنـدی در فروتــن بـــــودن است
چشمه شد فواره وقتی بـــر سر خود پـا گذاشت 

 موج راز سر بــه مهری را به دنیـا گفت و رفت
با صدف هایــی که بیـن ساحل و دریــا گذاشت

مژه بر هم بزنم یا نزنم؟

بوی نفس 
شکسته شکسته نفس هایت 
شکست پرچین نگاهم 
مژه برهم بزنم یا نزنم؟ 
آه, چه بد می شکند کنج دلم 
من, یک نفس, بنوشم عطر بهار 
 تو بریده بریده  بنوشی بهار 
نفس می کشم تنفس شب را
هوا بوی سین فروردین
شمیم شکوفه ی شیرین
بغل بغل گل زرد سنجد 
نشانی سبز خدا دارد
برایت از نفس روشن شب
 ستاره ی شیرین چیدم
که بکارم توی ریه هایت,سبز
و تو ارام نفس بکشی 
تنفس سبز درخت را 


 
تصاویر زیباسازی نایت اسکین

به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن اندوخته‌ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

همه عمر بر ندارم سر. از این خمار. مستی

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی 

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن 
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه، چو به انتظار خستی

 نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی 

 برو ای فقیه دانا, به خدای بخش ما را 
تو و زهد و پارسایی، من و عاشقی و مستی

لحظه دیدار

لحظه دیدار نزدیک است
 باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم 
باز گویی در جهان دیگری هستم

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ !
 های ! نپریشی صفای زلفکم را، دست! 
 آبرویم را نریزی، دل !
ای نخورده مست ! 

لحظه دیدار نزدیک است . 

ز تو می پرسم ای مزدا اهورا

ز تو می پرسم ای مزدااهورا ، ای اهورامزد 

که را این صبح

خوش ست و خوب و فرخنده ؟

که را چون من سرآغاز تهی بیهوده ای دیگر ؟ 

بگو با من ، بگو ... با ... من

که را گریه ؟

که

را خنده ؟ 

تصاویر زیباسازی نایت اسکین


شکر پر اشکم نثارت باد
خانه ات آباد ای ویرانی سبز عزیز من
ای زبرجد گون نگین ،‌ خاتمت بازیچه ی هر باد
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم