رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

کفتار


من شاهد فنای غرور رود

در ژرفنای تشنه مردار

و ناظر وقاحت کفتار بوده ام

کفتار پیر مانده ز تدبیری

و شاهد شهادت شیری

در بند و خسته زنجیری

دیدم

تهدید شور شعله های شهامت را

مرعوب می کند

و همچنان

که سم گرازان تیزرو

رویای پاک باکرگی را

به ذهن برف

منکوب می کند


حمید مصدق

خطای دید

خطای دید نیست

برای همه 

یک نفری و

به چشم من یک دنیا


 

#جبار_ فتاحی_رستـــا

پیمانه چو پر شود

چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ

پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ


می نوش که بعد از من و تو ماه بسی

از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ.



"خیام"

به کجا برم سری را که نکرده ام فدایت

همه‌کس‌ کشیده محمل به جناب‌ کبریایت

من و خجلت سجودی‌که که نکرده ام برایت


نه به خاک دربسودم نه به سنگش آزمودم

به‌کجا برم سری راکه نکرده‌ام فدایت


نشود خمار شبنم می جام انفعالم

چو سحر چه مغز چیند سر خالی از هوایت


طرب بهار امکان به چه حسرتم فریبد

به بر خیال دارم‌ گل رنگی از قبایت


هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا

به فلک فرو نیاید سرکاسهٔ گدایت


به بهار نکته سازم ز بهشت بی‌نیازم

چمن‌آفرین نازم به تصور لقایت


نتوان کشید دامن ز غبار مستمندان

بخرام و نازها کن سر ما و نقش پایت


نفس از تو صبح خرمن نگه از تو گل به دامن

تویی آنکه در بر من تهی از من است جایت


ز وصال بی‌حضورم به پیام ناصبورم

چقدر ز خویش دورم ‌که به من رسد صدایت


نفس هوس‌خیالان به هزار نغمه صرف است

سر دردسر ندارم من بیدل و دعایت


بیدل دهلوی

آتنا فی مشعر الجنون

پناه بر عشق !

دو رکعت گریستن در آستین آسمان

برای دوری از یادهای تو واجب است

واجب است تا از قنوت جهان

راهی به آتنا فی مشعر الجنون بیابم !


 سید علی صالحی

فلسفه

چرا فلسفه ببافم؟

ساده بگویم:

از نبودنت حالم خوب نیست..!



"نگین رزاقی"

زبان خاموشی


نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد

زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش ها درین خاموشیِ گویاست نشنیدی؟
تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم
زبانبازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد

چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا
که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد

الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر
خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد

زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم
زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد

ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل
که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد

درون‌ها شرحه شرحه ست از دم و داغ جدایی‌ها
بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد

دهان (سایه) می‌بندند و باز از عشوهٔ عشقت
خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد


هوشنگ ابتهاج 

امضا

زان لحظه که دیده بررخت واکردم
دل دادم و شعر عشق انشاء کردم

نی، نی غلطم، کجا سرودم شعری
تو شعر سرودی و من امضاء کردم

"حمید مصدق"

چمدان

عجیب است

که گاهی

رفتن یک نفر را

برای چند لحظه تماشا می کنی

و بعد از آن

یک عمر

از تمام آمدن ها بیزار می شوی!

انگار بعضی ها

آنقدر قدرت دارند که

می توانند با یک بار رفتنشان

تمام دنیا را

در چمدانی با خودشان ببرند..

 


"علیرضا اسفندیاری"