رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

آخرین کوپه هم تو را کم داشت

تا هیاهویِ ریل می‌آمد

    می‌دویدم تو را نگه دارم 

 حال و روزم مگر چقدر ابریست‌ 

که پس از هر قطار می‌بارم 

 در تمـام قطارها مردم

   زندگی در خیـال یعنی این

   آخرین کوپه هم تو را کم داشت 

 آرزویِ محـال یعنی این ...


با آمدنت فریبم داده ای


با آمدن ات فریب ام دادی
یا با رفتن ات ؟

کاش هرگز تو را نمی دیدم
تا همیشه سراغ ات را
از فرشتگان می گرفتم
تا تلخ ترین شعرم را هرگز
در گوش خدا نمی خواندم

کاش هرگز تو را نمی دیدم
آن وقت
نه بغضی در گلویم بود
نه دل شدگی
و نه مشتی شعر

 

"واهه آرمن"

چه تمنای محالی دارم

 چه شبی بود و  چه فرخنده شبی
آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید
کودک قلب من این قصه ی شاد
از لبان تو شنید 
”زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
می توان
بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت
می توان
از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست “
قصه ی شیرینی ست
کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد
قصه ی نغز تو از غصه تهی ست
باز هم قصه بگو
تا به آرامش دل
سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم
گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت
یادگاران تو اند
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوکواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما ایا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد

حمید مصدق

ز تو نیز چاره باید

به فراقم از تو زخم است و

به وصلم از تو مرهم

که چو دردم از تو آید

ز تو نیز چاره باید.

 

"حسین منزوی"

فکر کن مو


ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ

ﺟﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﻭ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ


ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺑﺮﻭﯾﻢ

ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ


ﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﻭﻟﯽ

ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺁﺳﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ


ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﺎﻓﺮ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺸﻮﺩ

ﯾﺎ ﮐﻪ ﮐﺎﻓﺮ ﺑﺸﻮﺩ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ


ﺷﻬﺮ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ، ﻓﻘﻂ

ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ


‏(نیما شکرکردی)

رودخانه

رودخانه ای در سرم دارم

رودخانه ای در قلبم

رودخانه ای در مشتم

رودخانه ای در جیبم

می خواهم دریا بشوم

بغلت کنم

همین!

 

جلیل صفربیگی

میترسم هنوز


چشم می بندم و از کابوس می ترسم هنوز

  از دل تاریک اقیانوس می ترسم هنوز


  در شب تاریک من جایی برای ماه نیست

  من از این زندان نا محسوس می ترسم هنوز  


ماه گفتی ماه دیگر چیست وقتی نیمه شب

  از تب خاموشی فانوس می ترسم هنوز


  هرچه را می خواستم در خوابهایم دیده ام  

چون که من از واژه ی افسوس می ترسم


 هنوز قد بلند و مو بلوند و چشم آبی گونه سرخ

  از نژاد دختران روس می ترسم هنوز


  طرح یک لبخند شیرین پشت دندانهای گرگ

  ازهمین تصویر نا مانوس می ترسم هنوز


  من مسلمانم ولی در آخر این ماجرا 

از صدای ضربه ناقوس می ترسم هنوز


جواد نعمتی


رسالت

و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین

به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی

آن ها را

با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم


 حسین پناهی 

دل برون گشت

آمدم یاد تو از دل

به برونی فکنم

دل برون گشت ولی یاد تو

 با ماست هنوز....


مهدی اخوان ثالث