رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟

 

بیت بیت غزلم شوق پریدن دارد

وه که دیدار غزل درد کشیدن دارد

چشم نرگس شده ات باده پرستم کرده

سعی بین حرم و میکده دیدن دارد

توبه کردم که قلم دست نگیرم اما

هاتفی گفت که این بیت شنیدن دارد

وخدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر

شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد

صحبت از قیمت این غمزه و آن ناز مکن

ناز عاشق کشت ای دوست خریدن دارد

عجب این نیست که آهوی دلم صید تو شد

طعم شهد لب صیاد چشیدن دارد

آن زمانی که آب و گلت را بسرشت

زیر لب گفت که این روح دمیدن دارد

قصه ی دست و ترنج است تماشاگه عشق

شکر وصل رخ تو جامه دریدن دارد

دیدن روی تو راه دگری می خواهد

شرح دیدار تو از شعر بریدن دارد

جز محبت در جهان ، هرگز نکردم اشتباهی

سوختم در شوره زار عمر ، چون خودرو گیاهی

ناله ای هم نیست تا سودا کنم با سوز آهی


نیستم افسرده خاطر هیچ از این افتاده پایی

صد هزاران روی دارد چرخ با چرخ کلاهی


ابر رحمت را گو ببارد ، تا بنوشد جرعه آبی

ساقه خشک گیاه تشنه کام بی گناهی


من کیم ؟ جویای عشقی ، از دل نامهربانی

من چه هستم ، هاله محو جمال روی ماهی


من چه ام ؟شمع شب افروزی بکوی بی وفایی

مشعل خود سوزی و تا سر نبرده شامگاهی


من کیم ؟ در سایه غم آرمیده خسته صیدی

بال وپر بسته ، اسیر و بندی بخت سیاهی


جز صفای خاطر محزون ، ندارم خصم جانی

جز محبت در جهان ، هر گز نکردم اشتباهی


مو مکن آشفته آخر بسته جان من بمویی

مگسلان پیوند ، بسته کوه صبر من بکاهی


یا سخن با من بگو ، تا خوش کنم دل را بحرفی

یا نوازش کن دلم را با نگاه گاه گاهی


هیچ می دانی چها می دانم از چشم خموشت

رازها خواند دل من ، از سکوت هر نگاهی


داروی دردم تو داری نا امید از در مرانم

ای بقربان تو جان دردمند من الهی 

ماه سفر کرده

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی

نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی


شد آه منت بدرقه راه و خطا شد

کز بعد مسافر نفرستند سیاهی


آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز

سازم به قطار از عقب قافله راهی


آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب

بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی


چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید

بازآئی و برهانیم از چشم به راهی


دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد

لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی


تقدیر الهی چو پی سوختن ماست

ما نیز بسازیم به تقدیر الهی


تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم

افسانه این بی سر و ته قصه ی واهی