رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

ولی جانی نیست

گفتی نیست ولی بی تو کماکان در من
نفسی هست،
دلی هست،
ولی جانی نیست!

محمد عزیزی

تو چون امواج در ساحل شکستی.

به یادت هست آن شب را که تنها
به بزمی ساده مهمان تو بودم؟
تو می‌خواندی که: دل دریا کن ای دوست
من اما غرق چشمان تو بودم؟
تو می‌گفتی که: پروا کن صد افسوس
مرا پروای نام و ننگ رفته است
من آن ساحل‌نشین سنگم چه دانی
چه‌ها بر سینه این سنگ رفته است
مکش دریا به خون خواندی و خاموش
تمناگر کنار من نشستی
چو ساحل‌ها گشودم بازوان را
تو چون امواج در ساحل شکستی.

 

"سیاوش کسرایی"

ما را تاب ‌نیست..

گرتو را با ما، تعلق نیست؛

ما را شوق ‌هست

ور تو را بی ‌ما، صبوری هست؛

ما را تاب ‌نیست...


رهی معیری

از کاسه تمام صبرها می بارند

با بغضِ شکسته ابرها می بارند

آهسته به روی قبرها می بارند


ماندن دگر آرزوی آدم ها نیست

از کاسه تمام صبرها می بارند


#م. مزیدی#


سیطره ی سیب حواست

مرگ 

سیطره ی سیب حواست

بر سپیدی دندانی 

که کرم زمان خورده باشدش

لرزش انگشت خیال است

در پس موج یک پیراهن 

و قدم های یک پا 

که جا مانده بر مین 

برای رسیدن به خانه 

و یا چشمی که منتظر 

به راه است 

بی تپش یک پلک

 

باری که از روی دوش مان برداشته شد بال هایمان بود

سبک تر شدیم اما

  بالاتر نرفتیم دیگر

  باری که از روی دوش مان برداشته شد

  بال هایمان بود 


 #گلاره جمشیدی ;

خاطرت


خواهِشَم شُد یک شَبی اَز دِل بِرانَم خاطِرَت...

 پاک کَردَم مَن تَمامِ خاطِرَم جــُــز خاطِرَت...


هم مرگ

 

دانلود دکلمه هم مرگ 

شعر و صدا: علیرضا آذر
خواننده تک بیت: میلاد بابایی 
تنظیم کننده: رهام رحیمی

آهنگساز: علی تیرداد

دانلود از اینجا

شکفتی همچو گل در بازوانم

شکفتی همچو گل در بازوانم
درخشیدی چو می در جام جانم 
به بالِ نغمه ی آن چشم وحشی
کشاندی تا بهشت جاودانم.


"فریدون مشیری"


همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود.

گرچه چون موج مرا شوق زخود رستن بود  

موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود 


 یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر  

بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود


  خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما

  خواستن ها همه موقوف توانستن بود 


 کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم

  که هبوط ابدم در پی دانستن بود


     چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت

  همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود. 


 "قیصر امین پور"

شهر دل

اوست نشسته در نظر

من به کجا نظر کنم

اوست گرفته شهر دل

من به کجا سفر برم.

 

"مولانا"

یکنفر مانده از این قوم ، که بر می گردد

«قوم خورشید، 
که جز عشق نمی دانستند
 همه با دشنه ی شب
 تا خدا بال گشوده 
رفتند .
عصر ما، 
عصر خسران و غم است 
تا صنوبر بکشد قد با ذوق 
تا کبوتر بپرد شاد 
به هرجا که دلش می خواهد 
تا دلی هیچ پریشان نشود 
ابر پر بغض، 

 چنین می  فرمود :

(یکنفر مانده از این قوم ، 
که بر می گردد»  ۱


طارق خراسانی

       مرگ یک هیـچ بزرگ است و دنیا همه هیچ

  من و تو گمشده در وسعت یک عالمه هیچ  


دل هر آینــه لبریز جـــهان من و توست

  پس هر آینه اما همه هیچ و همه هیچ


  از اجاق شب ایلــــم چـــه نشان مــی گیری؟  

گرگ و میش سحر و ایل و شبان و رمه هیچ!  


با منــی از همــه ی همهمه هـــــا دور ولـی

  قسمتم از تو،از این شهر پر از همهمه هیچ  


خوابـــم، از وهم شب و سایه به خود می پیچم  

چیست سهم تو از این خواب پر از واهمه؟ هیچ


  من ِ محکوم ِ به من ، داد بـــه کــــــــــوه آوردم

  هیچ... جز هیچ... نه... نشنیدم از محکمه هیچ


  دم رفتن همه از بغض زمین می گویند

  از تـــو اما نشَنیدیم در آن دمدمه هیچ  


هیچ یعنی من ِ از حسرت رویت دلتنگ

  منِ آواره یِ در وسعتِ یک عالمه هیچ


  اولین صفحـــه تقدیر دو دستم پـر پــوچ

  دومین صفحه این قصه بی خاتمه هیچ


  بــی تــو اقلیم زمین در نظرم یک کف خاک  

هفت دریا همه در چشم ترم یک نمه هیچ


  هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه بغض

  هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه هیچ


  "بنشین بر لب جــوی و گذر عمـــــر ببین"  

ما نشستیم و ندیدیم جز این زمزمه هیچ

  

 زندگی، یک شبِ بـی شادیِ یکسر کابوس

  کاش برخیزم از این خوابِ سراسر غمِ هیچ