رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

پروانه سفید

ایستاده و آرام
به سمت آینه میخزم
با اضطراب دلهره آور تعویض چشم ها
و تازه می‌شود دل
از تماشای دو مروارید درخشان
بر کیسه‌ی پاره پورهی صورتم.
جهان پر از لبخند و پروانه سفید بود!
کدام بود؟
این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را

حرام دیدارش کردم؟


حسین پناهی

 

آنقدر شاعرم...

بلیط قطار را پاره ‌می‌کنم

و با آخرین گله‌ی گوزن‌ها

به خانه برمی‌گردم

آن‌قدر شاعرم

که شاخ‌هایم شکوفه داده است!

و آوازم

چون مه‌ای بر دریاچه می‌گذرد:

شلیک هر گلوله خشمی است

که از تفنگ کم می‌شود

سینه‌ام را آماده کرده‌ام

تا تو مهربان‌تر شوی...

 

"گروس عبدالملکیان"

گرمای تابستان

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست

آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند


جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم

دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند.


"کاظم بهمنی"


به چشمان تو محتاجم

به چشمانِ تو محتاجم، نگاهت را نگیر از من

در این آبادیِ ویران، سلامت را نگیر از من

 

دلم سودایِ عشقت را، کماکان زیر سر دارد

از این چشمِ خمارآلود، شرابت را نگیر از من

 

تو ساحر باشی و من هم، قلندر تاسحر بیدار

در این شب های ظلمانی، چراغت را نگیر از من

 

به زیرِ بارشِ مهرت، دلم خیسِ تمنا شد

تو از گنجِ درونِ خویش، لبانت را نگیر از من

 

سکوتی تلخ پیچیده، در این میخانه ی ویران

از آن لب های گل ریزت، کلامت را نگیر از من

 

"راضیه خدابنده" (رازیل)

بر لب آب

در هر نگهت، مستی صد جامِ شراب است

بیچاره منم من، که در این میکده خواب است

 

در هر سَرت ای عشق، سخن ها به تغزُل

در کوچه و بازار، سخن بر لبِ آب است

 

زان خُرد و کهنسال، همه درپیِ دیدار

اما رهِ دیدار، که یک نقطه سراب است

 

از عشق مجوئید و از عشق مپرسید

همه پیچش ایام، مستانه ی ناب است

 

روز و شبِ خود را به رهِ دیر نبازید

در بستر گیتی، این عمر حباب است

 

هرکس که دم از عشق زند، لافه بگوید

در سلسله ی مویِ صنم، رقصِ حجاب است.

 

"راضیه خدابنده" (رازیل)

سمفونی

هر نتی که 

از عشق بگوید زیباست 

حالا 

سمفونی پنجم بتهوون باشد 

یا زنگ تلفنی که 

در انتظار صدای توست 


گروس عبدالملکیان

کدام پل

دختران شهر 

 به روستا فکر می کنند

 دختران روستا 

 در آرزوی شهر می میرند 

 مردان کوچک

 به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند 

 مردان بزرگ 

 در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند

 کدام پل 

 در کجای جهان شکسته است  

که هیچکس به خانه اش نمی رسد 


گروس عبدالملکیان 

فردای دگر

گرچه مستیم و خرابیم ، چو شبهای دگر 

باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر


 امشبی را که در آنیم ، غنیمت شمریم  

شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر...


 عماد خراسانی

نیست ممکن تشنگی از آب دریا کم شود

کی به وصل از سینه عاشق تمنا کم شود؟
نیست ممکن تشنگی از آب دریا کم شود

دامن صحرا نبرد ازخاطر مجنون غبار
این نه آن گرد است کز دامان صحرا کم شود

می کند شور محبت را خموشی مایه دار
چون سر خم باز باشد جوش صهبا کم شود

گریه روغن کشتن آتش بود صورت پذیر
ممکن است از روغن بادام سودا کم شود

از دورویان در جهان آثار یکرنگی نماند
کاش زین گلزار این گلهای رعنا کم شود

گرچه در سنگ ملامت چون شرر گردد نهان
از سر دیوانه هیهات است سودا کم شود

نیست ممکن پختگی تحصیل کردن در وطن
خامی عنبر کجا از جوش دریا کم شود؟

با نفس نتوان غبار از سینه آیینه برد
عشق دردی نیست کز تدبیر عیسی کم شود

دیده آیینه را در خواب کردن مشکل است
خیره چشمان را کجا ذوق تماشا کم شود؟

رشته طول امل را حرص می سازد دراز
حرص هیهات است از پیران دنیا کم شود

برق اگر درهم نوردد صائب این گلزار را
نیست ممکن خاری از باغ تمنا کم شود

چرا درخت نباشم


آسمان که نشد،


چرا درخت نباشم...


وقتی تو 


در من


اینهمه پرنده ای؟


ذهنم


 پُر از لانه هایی است


که برای تو ساخته ام !

"کامران رسول زاده"


نه تو دانی و نه من

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو خوانی و نه من


هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من.

 

"خیام"

کجاست

در همــه عالم وفاداری کجاســت
غم به خروارست غمخواری کجاست


درد دل چندان کـــه گنجــــد در ضمیـــر
حاصلســـت از عشــق دلداری کجاست 


گــــر به گـیتـــی نیســـت دلــــداری مـــرا
ممکـــن است از بخــت دل‌باری کـــجاست


انــدریــن ایـــام در بـــاغ وفــــا
گــر نمی‌روید گلـی خاری کـجاست


جان فـــدای یار کـــردن هســت سهل
کـــاشکی یار بســـی یـــاری کـجاست


در جهـــــان عاشقـــی بینــــــم همــــی
یـــک جهــــان بـــی‌کـــار با کـاری کجاست


انوری

دولت بخت

ای صاحب مال، فضل کن بر درویش  
گر فضل خدای می‌شناسی بر خویش  


نیکویی کن که مردم نیک‌اندیش   
از دولت بختش همه نیک آید پیش


 سعدی

 

حواس

 

  تو حواس من بودی …

از وقتی رفتی همه سراغت را میگیرند

هی می پرسند حواست کجاست ؟