رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

آبی تر

آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم!


ما آمده بودیم تا مرز رسیدن
همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیریم!


یک جرات پیدا شدن و شعر چکیدن
بس بود که با آن غزل آهنگ بمیریم!


تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم
شاید که خدا خواسته دل تنگ بمیریم!


فرصت بده ای روح جنون تا غزل بعد
در غیرت ما نیست که از سنگ بمیریم…



محمد عبدی

تنها تر از مسیح


گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود

تنها‌تر از مسیح، کسی بر صلیب بود


سر‌ها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ

اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!


مولا نوشته بود: بیا‌ای حبیب ما

تنها همین، چقدر پیامش غریب بود


مولا نوشته بود: بیا، دیر می‌شود

آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود


مکتوب می‌رسید فراوان، ولی دریغ

خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود


اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه‌اش

اما حبیب، جوهرش «امن یجیب» بود


علیرضا قزوه


لاله های واژگون

دمی ازخاک با شوق تجلی سر بر آوردن 

نمی ارزد به عمری خاک عالم بر سر آوردن


من از شرمندگی چون لاله های واژگون عمری ست

به سوی آسمانم نیست روی سر برآوردن


کسی باور نخواهد کرد اعجاز تو را ای عشق

برای خودپرستان تا به کی پیغمبر آوردن


تو خضر واقف از غیبی  و من موسای بی صبرم

چه دشوار است از کار تو ای دل سر در آوردن


بپرسید از کمانداران ابرویش چرا باید

به قصد کشتن یک نیمه جان صد لشکر اوردن


به غیر از وعده ی پاییز معنایی نخواهد داشت 

برای باغ پیغام بهاری دیگر آوردن


یکی از پیله ها لرزید چشم شمع ها روشن

مبارک باد از پروانه ها خاکستر آوردن


فاضل نظری

پشت همین پنجره ها


نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست

بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست

غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها

شاعری محو تماشای کسی هست که نیست

در خیالم وسط شعر کسی هست که هست

شعر آبستن رویای کسی هست که نیست

کوچه در کوچه به دستان توعادت میکرد

شهری ازخاطره منهای کسی هست که نیست

مثل هر روز نشستم سرمیزی که فقط

خستگی های منو چای کسی هست که نیست

زیر باران دو نفر,کوچه،به هم خیره شدن

مرگ این خاطره ها پای کسی هست که نیست


احسان کمال

 

جنگل ستاره ها

هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها
پی تو گشته‌ام
ستاره‌ای نگفت کزاین سرای بی کسی،

کسی صدات می‌کند؟
هنوز دیر نیست
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز هم‌زبان
تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟

 

"هوشنگ ابتهاج"

کو رفیق راز داری؟کو دل پر طاقتی؟

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟


شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی


تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟


گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی


روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی


بس که دامان بهاران گل‌به‌گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی


من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌


فاضل نظری