رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

دل من هرزه نبود

دل من هرزه نبود ؛

دل من عادت داشت که بماند یک جا ...

به کجا ؟

معلوم است ، به در خانه تو !

دل من عادت داشت که بماند آن جا

پشت یک پرده توری ،

که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...

دل من ساکن دیوار و دری 

که تو هر روز از آن می گذری

دل من ساکن دستان تو بود ...

دل من گوشه یک باغچه بود 

که تو هر روز به آن می نگری

راستی دل من را دیدی ؟

آن را گم کردم .. ؟!


 "فریبا شش بلوکی"

خنجر


تو اگر می دانستی 

 که چه زخمی دارد 

 که چه دردی دارد

 خنجر از دست عزیزان خوردن

 از منِ خسته نمی پرسیدی

 آه ای مَرد چرا تنهایی..؟


 "ایرج جنتی عطایی"

تو در من زیستی من در تو مردم

شبی دور از تو - اما با تو-  تا صبح
 در آن دوران شیرین ره سپردم
 تو را با خود به آنجاها که یک عمر
 غمت جان مرا می برد بردم
 هزاران بار دستت را به گرمی
 به روی سینه ی تنگم فشردم
 وفاهای تو را یک یک ستودم
 خطاهای تو را ده ده شمردم
 زحد بگذشت چون خودکامگی هات
 صفای خویش را افسوس خوردم
 به چشم خویشتن دیدی در این عشق
 تو در من زیستی من در تو مردم.
 
"فریدون مشیری"

مرحبا بر تو..


دل ندادم به ڪسی 

     جز ٺو خیالٺ راحٺ ،

        مرحبا بر ٺو ، ڪه بردی 

                      دل دیوانه ی ما.....


راحم تبریزی