رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

می‌توان در زلفِ او دیدن دلِ بی‌تاب را


می‌توان در زلفِ او دیدن دلِ بی‌تاب را 

 پرده‌‌پوشی چون کند شب گوهرِ شب‌تاب را


 غیرتِ طاقِ دلاویزِ خمِ ابروی او

 همچو ناخن می‌خراشد سینهٔ محراب را 


 دیدهٔ حسرت عنانِ عمر نتواند گرفت

 هیچ دامی مانع از جولان نگردد آب را 


 چون عنان‌داری کنم دل را، که چشمِ شوخِ او 

 شهپرِ پرواز می‌گردد دل‌ِ بی‌‌تاب را 


 در لباسِ عاریت چون ابرِ آرامش مجو

 برقِ زیرِ پوست باشد جامهٔ سنجاب را 


 خاکیان را بحرِ رحمت می‌کند روشنگری

 موجهٔ دریاست صیقل، ظلمتِ سیلاب را


صائب تبریزی

من از همه عشاق تو مغموم ترم


من از همه عشاق تو مغموم ترم

وز جمله شهیدان تو مظلوم ترم 

فریاد، که من از همه دیدار تو را

مشتاق ترم وز همه محروم ترم...             


صائب تبریزی

آهسته آه‍سته

به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته

برآمد از پسِ کوه آفتاب آهسته آهسته  


فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم  

که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته


 ز بس در پرده افسانه با او حال خود گفتم  

گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته


 سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش

 دلِ بی عشق، می‌گردد خراب آهسته آهسته


 به این خرسندم از نسیان روزافزون پیری‌ها

 که از دل می‌برد یاد شباب آهسته آهسته 


 دلی نگذاشت در من وعده‌های پوچ او صائب

 شکست این کشتی از موجِ سراب آهسته آهسته