رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

درد های یک دریا

خورشیدم
جدا شد از آغوشم
تا جلوه کند
تا طلوع کند
در آسمانی تهی
غمگینم
من با چشم های خود دیدم
چگونه لکه ای ابر
می پوشاند همه جلوه هایش را
غمگینم
و میدانم
آرام یا طوفانی
فرقی نیست
نمیرسد هرگذ دست موج های من به خورشیدم
خورشیدم تا همیشه
جدا شد. از آغوشم
غمگینم
و نمیدانم
کجای این طلوع بی غروب زیبا بود

زندگانی

زندگانیــــــ چیســت ؟

   لفظ مهمـــلی

گر بماند خالی از

  معنای تــــــو

آرزو های امروزم

چه دردی دارد

وقتی به خودت بیایی و ببینی

خاطرات دیروزت 

آرزو های امروز توست

بمان


بیا،
بمان؛
دوستم نداشتی هم خیالی نیست!
من به اندازه ی جفتمان
دوستت دارم

حامد نیازی (نامه های سوخته )

غلط کردم

تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط

عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط

دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط

اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط

همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف ، حیف
خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط

وحشی بافقی

با صدای آقای محسن چاوشی بشنوید
دانلود ازاینجا 

مرداب


ای خوشا آمدن از. سنگ برون
سر خود را به سر سنگ زدن
 گر بود دشت گذشتن هموار
 ور بوده درخ سرازیر شدن
ای خوشا زیر و زبرها دیدین
 راه پر بیم و بلا پیمودن
 روز و شب رفتن و رفتن شب و روز
جلوه گاه ابدیت بودن
عمر « من » اما چون مردابی ست
راکد و ساکت و آرام و خموش
نه در او نعره زند مجو و شتاب
نه از او شعله کشد خشم و خروش
 

هزار خورشید

از لطف تو هیچ بنده نومید نشد
مقبول تو جز مقبل جاوید نشد

مهرت بکدام ذره پیوست دمی
کان ذره به از هزار خورشید نشد

ابوسعید ابوالخیر
 

دست خط


فرقی نمی کند چه برایم نوشته دوست

دشنام داده است ولی دست خط اوست


فاضل نظری

فریادرس

مقصود دل عاشق شیدا همه او دان 
  مطلوب دل وامق و عذرا همه او دان

بینایی هر دیدهٔ بینا همه او بین
زیبایی هر چهرهٔ زیبا همه او دان

یاری ده محنت زده مشناس جز او کس
  فریادرس بی‌کس تنها همه او دان

در سینهٔ هر غمزده پنهان همه او بین
  در دیدهٔ هر دلشده پیدا همه او دان

هر چیز که دانی جز از او، دان که همه اوست
یا هیچ مدان در دو جهان، یا همه او دان

بر لاله و گلزار و گلت گر نظر افتاد
 گلزار و گل و لاله و صحرا همه او دان

ور هیچ چپ و راست ببینی و پس و پیش
  پیش و پس و راست و چپ و بالا همه او دان

ور آرزویی هست بجز دوست تو را هیچ
بایست، عراقی، و تمنا همه او دان

فخر الدین عراقی  

ابریشم سیاه

ابریشم سیاه دو چشمت
یاد آور شبی زمستانی است
من بی ردا
بدون وحشت دشنه
شادمانه خواب می رفتم
ابریشم سیاه دو چشمت
خانه ی من است
آن خانه ای
که در آن خواب می روم
و می میرم.

"خسرو گلسرخی"

خون دل میخورد

نعمت روی زمین قسمت پر رویان است 

خون دل میخورد آنکس که حیایی دارد . . . 
.

نمیدانم چیست

در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست 

مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند

مثل بوی نم بعد از باران

در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟

من به آن محتاجم !

دست تو می کشد کمان

 نامدگان و رفتگان ، از دو کرانه ی زمان
 سوی تو می دوند ، هان ای تو همیشه در میان
 در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
 گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن می نگرم درین چمن
اینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
 ای گل بوستان سرا از پس پرده ها در آ
 بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان
 ای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ای
 هسته فروشکسته ای کاین همه باغ شد روان
مست نیاز من شدی ، پرده ی ناز پس زدی
از دل خود بر آمدی ، آمدن تو شد جهان
آه که می زند برون ، از سر و سینه موج خون
 من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
پیش وجودت از عدم مرده و زنده را چه غم
کز نفس تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر درم
آمدنت که بنگرم گریه نمی دهد امان