رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

نقطه چین

هرچه با من تو گفته ای هرجا ، آخر جمله نقطه چین بوده ست

جمله ی تو ؛《مرا نخواهی دید》جمله من ؛《مرا ببین》بوده ست


با تو بودم همیشه اما تو ، شاخه شاخه بریده ای از من

من که بی تو همیشه پاییزم ، حاصل عمر من همین بوده ست


بدی ام را بزرگ میبینی ، خوبی ام را ولی نمیبینی

دل سپردم به چشم های سفید، چشم هایی که ذره بین بوده ست


آنکه در من عمارتی نو ساخت ،رفت، بی من 《به دیگری پرداخت》

بعد از آن هم دگر مرا نشناخت، تاکه بوده جهان چنین بوده ست


فکر آزار من به سر دارد لحظه های مرا می آزارد

آسمان بر زمین نمیبارد، آسمان ، حسرت زمین بوده ست


مثل فردای من همین دیروز شاید از روز اول دنیا

مرگ را فکر میکنم هرشب ، پشت دیوار در کمین بوده ست


سیف الله خادمی

از کتاب:از مرگ ماهی ها دل دریا نمیگیرد

دندان های سفید

مردم از جنس تو می پرسند

میگویم از جنس بغض من است

دندان های سفیدشان

افق نگاهم را 

پر میکند



کیکاووس یاکیده

جفاجو

آن را که جفا جوست نمی باید خواست

سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست


مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست

از دوست به جز دوست نمی باید خواست


رهی معیری

ریل

آدم ها

قطار ها

روی ریل حرکت میکنند 

عاشق می شوند

فاجعه

آغاز میشود 


کیکاووس یاکیده

بانو و آخرین کولی سایه فروش

بانو

چقدر دزدیدن نگاه

از چشمان تو

 لذت بخش است

گویی

تیله ای

از چشمم به دلم می افتد

بانو

با مردی که تیله های 

بسیار دارد 

می آیی؟


کیکاووس یاکیده

از کتاب: بانو و آخرین کولی سایه فروش

خنده مادرم

نه نگران بهشتم،

نه جهنم

 

هم خنده مادرم را دیده‌ام،

هم گریه اش را. . .


ازدمیر آصف

فرضیه ها

حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم

شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم


گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید

آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!


روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد

سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم


در کنـــار تــــو قدم مــــی زدم و دور و بـــرم

چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم


روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند

سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم


پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه

شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم


بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند

دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم

.

.

من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!

پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟


امیدصباغ نو

دلهره آور

همین که می دانم

کسی شبیه تو نیست

چقدر دلهره آورتر از

نبودن توست


عباس معروفی

مهربانی زلال


آدم های اینجا

هیچکدام شبیه تو نیستند ‏

دلتنگت که می شوم ‏

چشم هایم را می بندم ‏

باران را تجسّم می کنم ‏

تو زلال مهربانی ‏

مهربان زلالی ...‏


‏"دنیا غلامی

بی تو من زنده نمانم

بی تو من زنده نمانم…

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی.

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم

دگر از پای نشستم

گوییا زلزله امد،

گوییا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه ی شهر غریبم

بی تو کس نشود از این دل بشکسته صدایی

برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من؟

که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل،

به تو هرگز نستیزم

من ویک لحظه جدایی؟

نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم.


فریدون مشیری

تکراری ام

تاریکم و شب از دل من می جوشد

- تکرار به تکرار خودش می کوشد -


تکراری ام آن قدر که حالا دیگر

پیراهنم از حفظ مرا می پوشد !



"جلیل صفر بیگی"

لبخندی به لب دارم

لبخندی به لب دارم 

موجی گذرا

پیش از آنکه لب ها از هم باز شوند

و من آن را برای تو نگه میدارم 

این هدیه عشق است برای من و هدیه من برای تو

ستیزه جویی و ناسازگار 

عیبی ندارد 

دیگران را دوست داشته ای ، دروغ گفته ای، مهم نیست

من بازو در بازوی دامادِ خاکستری چشم خود

به روی ابر ها به معبد مقدس میروم


آنا اخماتووا

خیابان ولیعصر

چقدر سخت است شاعر خیابان ولیعصر بودن،چگونه این همه درخت ،این همه برگ سبز عاشق را بسرایم ؟ چقدر سخت است دنبال کلمات تازه از پنجره ی اتوبوس بیرون را نگاه کردن و در جو های بی آب به جست و جوی دریا رفتن ...



محمدرضا مهدیزاده

از کتاب :چقدر برای عاشق شدن وقت کم است



هنر فاصله ها

فکر می کنم هنر اصلی هنر فاصلـــــه هاست.

زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور یخ می زنیم. باید یادبگیریم جای درست و دقیق را پیدا و همان جا بمانیم...! 


برگرفته از کتاب "دیوانه وار"

 کریستین بوبن

 مترجم: مهوش قویمی 

به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی

بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی

به کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مَجالی


نه رَهِ گُریز دارم نه طریق آشنایی

چه غمْ اوفتاده‌ای را که تواند احتیالی


همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد

اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی


چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن

به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی


به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن

که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی


غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد

که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی


سخنی بگوی با من که چُنان اسیرِ عشقم

که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی


چه نشینی ای قیامت بنمای سرو قامت

به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی


که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد

به طپانچه‌ای و بربط برهد به گوشمالی


دگر آفتاب رویت مَنِمای آسمان را

که قمر ز شرمساری بِشِکست چون هلالی


خَطِ مشک بوی و خالت به مناسبت تو گویی

قلمِ غبار می‌رفت و فرو چکید خالی


تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد

گنه است برگرفتن نظر از چُنین جمالی


سعدی