رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

عشق تلخ



 

عشق من…


عشق من از من گذشتی خوش گذر


بعد از این حتی تو اسمم را نبر


خاطراتم را تو بیرون کن ز سر


دیشب از کف رفت فردا را نگر


آخر این یک بار از من بشنو پند


بر منو بر روزگارم دل مبند


عاشقی را دیر فهمیدی چه سود


عشق دیرین گسسته تار و پود


گر چه آب رفته باز آید به رود


ماهی بیچاره اما مرده بود…


بعد از این هم آشیانت هر کس است


باش با او یاد تو ما را بس است

سنگ را با چه زبانی به سخن وا دارم؟

من که در تنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم ؟

 دل پر از شوق رهاییست ، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم

  چیستم ؟! خاطره ی زخم فراموش شده 
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم 

با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم ؟
 
چیزی از عمر نمانده ست ، ولی می خواهم
خانه ای را که فروریخته بر پا دارم ...