گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد،
نم نمک "شاپرکی"خوشگل و زیبا بشوی...
گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود
، تا مبدل به"شرابی"خوش و گیرا بشوی...!
گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند
تا تو پرواز کنی،راهی صحرا بشوی...
قرار نیست تمام جمعه ها
به رسم همیشه
تو کسل باشی
و من بی قرار..
بیا امروز جمعه را غافلگیر کنیم!
من صدایت میزنم
تو دلتنگم شو
باز هم بگو:
جانِ دلم..
گر عقل پشت حرف دل اما نمی گذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت
اینقدر اگر معطل پرسش نمی شدم
شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت
ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت
"فاضل نظری"
چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان، نهان شده در جسم پر ملال منی
سیمین بهبهانی
دلدار من
اگر بخواهی بی دریغ بلخ و بخارا و سمرقند را
به خال هندویت خواهم بخشید
اما پیش از آن از امپراطور بپرس
بدین بخشش راضی است یا نه
زیرا امپراطور که بسی بزرگتر و عاقلتر از من و توست
از راز عشق ورزیدن خبر ندارد!
آری ای پادشاه!
میدانم که به این بخشش ها رضا نخواهی داد
زیرا تاج بخشی فقط از گدایان کوی عشق ساخته است
گوته
در زد کسی انگار که مهمان داریم
در سفره گرسنگی فراوان داریم
امروز پدر ابر زیادی آورد
مانند همیشه شام باران داریم
.
حرفایت شبیه برف اند!
از آن برف های بی موقع که
نزدیک بهار می بارد و فقط،
جان شکوفه های درختان را می گیرد!
مهربان باشی اگر صد باغ گل ارزانی ات
روی گل های قشنگ باغ دل پیشانی ات
وای بر دل های عاشق از نگاه آنی ات
وسعت یکدشت گل ارزانی مهمانی ات
ماه من دست فلک کی قدرت ویرانی ات
منزل جان بی محابا می کنم قربانی ات
***
تو که نوشم نیی نیشم چرایی
تو که یارم نیی پیشم چرایی
تو که مرهم نیی ریش دلم را
نمک پاش دل ریشم چرایی
جوونی هم بهاری بودو بگذشت
به ما یک اعتباری بود وبگذشت
میان ما و تو یک الفتی بود
که ان هم نوبهاری بود وبگذشت
باباطاهر