رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

بیگانه‌ی پرواز بوَد مرغِ هوایی‎ ‎

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی‎ 
تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی‎ 
‎ 
بزم تو مرا می‌طلبد، آمدم ای جان‎ 
من عودم و از سوختنم نیست رهایی‎ 
‎ 
تا در قفسِ بال و پر خویش اسیر است‎ 
بیگانه‌ی پرواز بوَد مرغِ هوایی‎ 
‎ 
با شوقِ سرانگشت تو لبریز نواهاست‎ 
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی‎ 
‎ 
عمری‌ست که ما منتظر باد صباییم‎ 
تا بو که چه پیغام دهد باد صبایی‎ 
‎ 
ای وای بر آن گوش که بس نغمه‌ی این نای‎ 
بشنید و نشد آگه از اندیشه‌ی نایی‎ 
‎ 
افسوس بر آن چشم که با پرتوِ صد شمع‎ 
در آینه‌ات دید و ندانست کجایی‎ 
‎ 
آواز بلندی تو و کس نشنودَت باز‎ 
بیرونی ازین پرده‌ی تنگِ شنوایی‎ 
‎ 
در آینه بندان پریخانه‌ی چشمم‎ 
بنشین که به مهمانی دیدار خود آیی‎ 
‎ 
بینی که دری از تو به روی تو گشایند‎ 
هر در که بر این خانه‌ی آیینه گشایی‎ 
‎ 
چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته‌ست‎ 
خوش باد مرا صحبت این یار سرایی

‏"هوشنگ ابتهاج" (سایه)‏
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد