زندگی یک جمله بود
من قیدش بودم
که اگر حذف شوم یا نشوم فرقی نیست
امشب از شعر و قلم
امشب از کاغذ و درد و احساس
امشب از مصراع های حساس
و تمام حسم می گذرم
چمدان سفری را بستم
که تمنای نگاهیست در آ نسوی تقدیر ها
شب هنگام
با پای پیاده
روبروی جاده ای از جنس غربت...
می روم تا دوردستان
تا که با شانه ی درد زلف های زندگی را بازهم صاف کنم
پوریا ایل غمی