رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

شعر محمد علی بهمنی


Image result for ‫غروب‬‎


خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید


 و چه بی‎ذوق جهانی که مرا با تو ندید


رشته‎ای _جنس همان رشته که بر گردن توست_

چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید


نه کف و ماسه، که نایاب‎ترین مرجان‎ها

 تپش تب‎زدۀ نبض مرا می‎فهمید

 
آسمان روشنی‎اش را همه بر چشم تو داد

مثل خورشید که خود را به دل من بخشید


 ما به اندازۀ هم سهم ز دریا بردیم

هیچ‎کس مثل تو و من به تفاهم نرسید


خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد

ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید


منک ه حتی پی پژواک خودم می‎گردم

آخرین زمزمه‎ام را همه شهر شنید


 

شعری از استاد محمدعلی بهمنی




از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

 

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

 

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

 

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده کوته نظران

 

دل چون آینه اهل صفا می شکنند

که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

 

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

 

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

 

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

 

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

 

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

 

شعری از استاد محمدحسین شهریار

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد