خاموش شد چشم تر فانوسها در من
سرزد شب انبوهی از کابوسها در من
من رود پر آشوب، تو دریای آرامش
فانوسها در توست، اقیانوسها در من
من سر به سر کفرم، چه میخواهد دل از جانم
جاریست بیشک خون دقیانوسها در من
من مریمام وقتی بپیچد موج لبخندت
مثل صدای روشن ناقوسها در من
خاکسترم زاییده بکر جهنم هاست
باید به پا خیزد شبی ققنوسها در من
ای باد زخمی! از تن من آنچنان بگذر
تا جان بگیرد ریشه افسوسها در من
شاعر:مریم مایلی زرین