رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

پروا

گاه و بیگاه،

ز اندیشه خود خسته شوم

رسته از خویش، قلم بردارم

چیزکی سطر نویسم به سکوت

تا که کم کم،

قطره ای کوچک از ایام غمم آب شود...


چاره ای نیست، که من

به چنین دوره تاریک اسیر افتادم؛

زده از هر سویی،

بخت نامرد بر این زندگی ام...


هر چه هستم، ز بد دوران است

هر چه دارم، ز خیالات تهی

آخرش هم، دست دنیا رو شد

و زدم خود به سراشیب سقوط...


غرق در خواب و خیالم:

لحظه هایم،

مثل یک دوزخ تاریک

به خود می سوزند

دود، از هستی پوچم به هواست

کنج هر گوشه خزیدم،

دل دیوار شکایت ها کرد...


و من آیینه شدم:

منعکس کردم از اندیشه خود معنی هیچ؛

و زمانی که اتاقم خوابید،

شدم آواره ی مهتاب به شب

تک سواری به درازای ابد،

گم شده در تپش ثانیه ها،

دور گشتم ز خودم

و رسیدم به مکانی که نبود...


در چنین جای پر از بیم و امید،

کاش، من غرق خیالم بشوم

دور از رنگ جهان،

خالی از هرچه صداست...


لیک سخت است،

و دشنام ترین دوران است

هر بلایی که به فکرم برسد آمده است

بوی فرجام ز هر گوشه من می آید

باید آماده شوم همچو مسافرها باز...


کوله بارم هیجانی خالیست؛

هرچه اندوخته ام،

حاصل بیداری هاست

کوله باری ز تهی بودن و پرواز شدن،

مملو از هیچ شدن، لیک پر از راز شدن...


همچو یک جاده دور،

پیچ در پیچ شدم

انتهایم پیداست،

دره ها پیدایند

گرچه من پر ز امیدم به نهان

زنده یا مرده چه فرقی دارد

وقتی از نقطه آغاز به پایان برسی...


زیر مهتاب من انگار،

شبی گم شده است

پیش چشمان خودم،

آینه خاموش شده است

و من بی سر و پا،

شاهد پروا بودم

شاهد بی در و پیکر،

به فروپاشی ها...


گرچه بیگانه شدم

گرچه پایان جهان،

دیر و یا زود رسد

لیک من عزم بکردم،

که به سویش نروم

باورش کرده ام اکنون،

من اگر سر نروم،

من اگر ته نکشم،

این جهان را هرگز،

جرأت پایانی نیست...


شاعر : افشین حسینی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد