رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

این شهر فروریخته، دروازه ندارد

شعرم، تو نباشی سخن تازه ندرد

دلتنگی ام از دوری ات اندازه ندارد

 

آشفته ام از رفتنت آنگونه که روحم

مانند کتابیست که شیرازه ندارد

 

ناگاه بیا در دل من، گاه برون آی

این شهر فروریخته، دروازه ندارد

 

از هستی ما تا به عدم فاصله ای نیست

خواب است و همین فرصت خمیازه ندارد

 

مهلت بده ای مرگ، خودش را بشناسد

این شاعر دیوانه که آوازه ندارد


"علی‌اصغر مقنی"