معشوق من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم،
یک بوسه
یک نگاه حتی حرامم باد!
اگر، تو عاشق من نباشی!
احمد شاملو
مثل درختی
که به سوی آفتاب قد میکشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهش تو
چه بی تابانه میخواهمت!
احمد شاملو
مگذار دیگران نام تو را بدانند …
همین زلال بیکران چشمانت
برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست!
احمد شاملو
کوه
با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد!
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیر-اش خو نمی کرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم…
احمد شاملو
نه
تو را برنتراشیدهام از حسرتهای خویش:
پارینهتر از سنگ
تُردتر از ساقهی تازهروی یکی علف.
تو را برنکشیدهام از خشمِ خویش:
ناتوانیِ خِرَد
از برآمدن،
گُر کشیدن
در مجمرِ بیتابی.
تو را بر نَسَختهام به وزنهی اندوهِ خویش:
پَرِّ کاهی
در کفّهی حرمان،
کوه
در سنجشِ بیهودگی.
تو را برگزیدهام
رَغمارَغمِ بیداد.
گفتی دوستت میدارم
و قاعده
دیگر شد.
کفایت مکن ای فرمانِ «شدن»،
مکرّر شو
مکرّر شو!
احمد شاملو
میدانستند دندان برای تبسم نیز هست
و تنها
بردریدند.
چند دریا اشک میباید
تا در عزای اُردواُردو مُرده بگرییم؟
چه مایه نفرت لازم است
تا بر این دوزخدوزخ نابکاری بشوریم؟
احمد شاملو
چاهِ شغاد را ماننده
حنجرهیی پُرخنجر در خاطرهی من است:
چون اندیشه به گورابِ تلخِ یادی درافتد
فریاد
شرحهشرحه برمیآید
احمد شاملو
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم.
دلت را میبویند
روزگارِ غریبیست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُنبستِ کجوپیچِ سرما
آتش را
به سوختبارِ سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساتوری خونآلود
روزگارِ غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبیست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
۳۱ تیرِ ۱۳۵۸
احمد شاملو
به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،
بزرگ ترین اقرارهاست.من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و
برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان...
"احمد شاملو"
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو ،
که روی شاخه ی نارنج
می شود خاموش
نه این صداقت حرفی ،
که در سکوت میان دو برگ
این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
سهراب سپهری
*****************************
نه!
*****************************
در کتاب چار فصل زندگی
صفحه ها پشت سرِ هم می روند
هر یک از این صفحه ها، یک لحظه اند
لحظه ها با شادی و غم می روند...
گریه، دل را آبیاری می کند
خنده، یعنی این که دل ها زنده است...
زندگی، ترکیب شادی با غم است
دوست می دارم من این پیوند را
گر چه می گویند: شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را
"قیصر امین پور"
*****************************
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انـگیز دریاست
گل کرده باغی از ستاره در نـگاهت
آنک چراغانی که در چشم تو برپاست
بیهوده می کوشی که راز عاشقی را
از من بپـوشانی که در چشم تو پیداست
ما هر دُوان خاموش خاموشیم ، اما
چشمان ما را در خـموشی گفت و گوهاست