ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
از روزن زندانم گر منظره می بینم
یک دایره از شب را در سیطره می بینم
در آینه فردا چونم می نگرم خود را
در تار تنندو ها یک شب پره می بینم
از بس که پس از رفتن ، چرخیدن و برگشتند
خط های مصیبت را هم دایره می بینم
اندوخته هایم را چون می نگرم ، تنها
انبوه غم انگیزی از خاطره می بینم
تقدیر که می غرد گرگی است که در چنگش
خود را و ترا جفتی آهو بره می بینم
در باغ خزان دیده چون چشم می اندازم
عریان و تهی خود را از پنجره می بینم
این رنج چیلپاوار بر دوش من ، آه انگار
مردی و صلیبی را در ناصره می بینم
در کاذبهء رؤیا تعبیر جهانم را
سرسبز و گل اندر گل دشت و دره می بینم
بیداری من اما این است که جا در جا
ویرانی و خاکستر در گستره می بینم
تا تو چه نظر داری من خود که هنوز آری
آن زخم قدیمی را در حنجره می بینم
حسین منزوی