رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

نقاشی بی رنگ

دلتنگم و دلتنگ نبودی که بدانی چه کشیدم

عاشق نشدی، لنگ نبودی که بدانی چه کشیدم 


کو قطره ی اشکی که به پای تو بریزم که بمانی؟

بی اسلحه در جنگ نبودی که بدانی چه کشیدم 


تو آن بت مغرور پیمبر شکنی، داغ ندیدی

دل بسته به یک سنگ نبودی که بدانی چه کشیدم 


تو تابلوی حاصل دستان هنرمند خدایی 

نقاشی بی رنگ نبودی که بدانی چه کشیدم 


گشتم همه جا را پی چشمان پر از شوق تو اما 

فرسنگ به فرسنگ نبودی که بدانی چه کشیدم 


سیدتقی سیدی

 

کلید

تنهایی

کلید خانه را دارد

هر وقت نیستی

به سراغم می آید


آرزو نوری

تنها حوا می‌دانست

باد که می زند

می پذیرم، بادبادک ها به هیچ پیامبری، ایمان نیاوردند

تنها ما بودیم که قرقره می کردیم

نخ هایی که از آسمان دورمان پیچیدند

باد که می زند

باور می کنم، سیب از هیچ اعتقادی آویزان نبود ...

تنها حوا بود که می دانست جاذبه

سرگرمی ِ افتادنی هاست!


 

"هومن شریفی"