رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد

پلک بستی که تماشا به تمنا برسد

پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد


چشم کنعان نگران است خدایا مگذار

بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد


ترسم این نیست که او با لب خندان برود

ترسم این است که او روز مبادا برسد


عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است

عشق فرمود‌: نباید به مساوا برسد‌!


گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر...

درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد


«احسان افشاری»

خودم

استراحت خوبی است در جوار خودم 

خودم برای خودم با خودم کنار خودم 


 همین دقیقه که این شعر را تمام کنم

 از این شلوغ ِ شما می روم به غار خودم 


 به سمت هیچ تنم را اشاعه خواهم داد

 به گوش او برسانید رهسپار خودم


     چه لذتی است که یک صبح سرد پاییزی 

کنار پنجره باشم در انتظار خودم


     گلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید

 خودم گلی بگُذارم سر مزار خودم


     اگرچه این همه سخت است نازنین بپذیر

 دلم به کار تو باشد سرم بکار خودم


        از : احسان افشاری