ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
پاییز رنگ هایش را به تو داد
دلتنگی هایش قلب مرا بوسید.
هزار رنگ با شکوه!
پلک بزن
بگذار وقتی درناهای جان مرا
به کوچ صلا می دهی
زرد و نارنجی های دلفریب نگاهت
بر خاکستری های سوخته ی قلب من بنشینند
بگذار برگ هایم را بادهای تو ببرد
من،
من جز زنی عاشق هیچ نیستم
بتول مبشری
قرار بود چیزی نگویم
اما در گلویم
آوازهای هزاران پرندهی مرده گیر کرده است
"لیلا کردبچه"
ساقی قدحی شراب در دست
آمد ز شراب خانه سرمست
آن توبه ی نادرست ما را
همچون سر زلف خویش بشکست
از مجلسیان خروش برخاست
کان فتنهٔ روزگار بنشست
ماییم کنون و نیم جانی
و آن نیز نهاده بر کف دست
آن دل، که ازو خبر نداریم
هم در سر زلف اوست گر هست
دیوانه ی روی اوست دایم
آشفته ی موی اوست پیوست
در سایه ی زلف او بیاسود
وز نیک و بد زمانه وارست
چون دید شعاع روی خوبش
در حال ز سایه رخت بربست
در سایه مجو دل عراقی
کان ذره به آفتاب پیوست
فخرالدین عراقی
ای مهربان من
من دوست دارمت
چون سبزههای دشت
چون برگ سبز رنگ درختان نارون
معیار های تازه زیبایی
با قامت بلند تو سنجیده میشود
زیبایی عجیب تو معیار تازهای ست
با غربت غریب فراوانش
مانند شعر من
-این شعر بی قرین
-و این تفاخر از سر شوخیست
حمید مصدق
نمیدانم دلم دیوانه کیست
کجا آواره و در خانه کیست
نمیدونم دل سر گشته مو
اسیر نرگس مستانه کیست
# باباطاهر
دست هایم
گلدان دست هایت شده است
بعد از جانم
چه به پای دست هایت بریزم
جوانه بزنی؟
# فاطمه نادریان
عکس من است این عکس،عکاس کم هنر نیست
حتی منِ من از من ، این گونه با خبر نیست!
عکاس در یقینش یک چهره آفریده ست
شکل منی که در من دیگر از او اثر نیست!
حسی سمج به تکرار می گوید این خود توست
لب می گزم : نه ، وهم است وهم است و بیشتر نیست!
باور کنید از من شاعرتر است این عکس
اوهام پیرسالی در دفترش اگر نیست!
من چشم و گوش خود را از یاد برده ام_او
عکس من است هشدار :این عکس کور و کر نیست
روشن ترین دلیلم در قاب بودن اوست
من دربدرترینم ، این عکس دربدر نیست!
درگیر خویش کرده ست ذهن مشوش ام را
این عکس شرح اش اما آسان و مختصر نیست ...!
محمد علی بهمنی
صدای خنده های تو
افتادن تکه های یخ است
در لیوان بهار نارنج
بخند
می خواهم گلویی تازه کنم.
"محسن حسینخانی"
خبرت هست؟ که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که زغم راه گذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سرسودای تو دارم غم سرنیست مرا
بیرخت اشک همی بارم و گل میکارم
غیر ازین کار کنون کار دگر نیست مرا
محنت زلف تو تا یافت ظفر بر دل من
بر مراد دل خود هیچ ظفر نیست مرا
بر سر زلف تو زانروی ظفر ممکن نیست
که تواناییی چون باد سحر نیست مرا
دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا
غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا
تا که آمد رخ زیبات به چشم خسرو
بر گل و لاله کنون میل نظر نیست مرا
"امیر خسرو دهلوی
بی دغدغه همچنان تو را می بوسم
بی بوسه عزیز! در خودم می پوسم
آنقدر به بوسه ی تو معتادم که
یک قافیه در میان تو را می بوسم!
جلیل صفربیگی
مثل آسمان اردیبهشت
غیر قابل پیش بینی ست
هوای دلت!
نمی دانم دستمال و سیگار و فروغ بردارم*
یا پیراهن چهارخانه ی راحتم تنم باشد
با این همه
چتر را فراموش نکن!
انگار دستی
تمام ساعت های خداحافظی را
به وقت باران های نم نم کوک کرده است!
"بهرام محمودی"
برای تن شستنات
خزینهای ساختهام
در چالهی پشت دلم
از صادقانه ترین اشک ها
سرد بود
اشک تازهای بخواه!
کیکاووس یاکیده
بگذار خودم باشم و دل باشد و یادت
یک حنجره یک زمزمه با چهره شادت
بگذار که در پیچ و خم کوچه بچرخد
یک خاطره یک رایحه یک ذره به بادت
بگذار نصیبم شود ای صبح سعادت
یک پنحره یک آینه از اصل و نهادت
بگذار ببینم که خدا با تو چه کرده!؟
یک ثانیه یک مرتبه از آنچه که دادت
بگذار دلم بسته به گیسوی تو باشد
یک سلسله یک چمبره در پای مرادت
بگذار به هر واژه اسیرت شوم ای جان
یک تبصره یک جوهره با خط مدادت
بگذار در این شبکده هر لحظه بماند
یک شبپره یک زنجره با ماه چکادت
علی معصومی