رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

قفس


پرنده‌ای که نمی‌داند آزادی چیست

از باز ماندن در قفسش

سرما می‌خورد

بگذار در این شبکده هر لحظه بماند

بگذار خودم باشم و دل باشد و یادت

یک حنجره یک زمزمه با چهره شادت

بگذار که در پیچ و خم کوچه بچرخد

یک خاطره یک رایحه یک ذره به بادت

بگذار نصیبم شود ای صبح سعادت

یک پنحره یک آینه از اصل و نهادت

بگذار ببینم که خدا با تو چه کرده!؟

یک ثانیه یک مرتبه از آنچه که دادت

بگذار دلم بسته به گیسوی تو باشد

یک سلسله یک چمبره در پای مرادت

بگذار به هر واژه اسیرت شوم ای جان

یک تبصره یک جوهره با خط مدادت

بگذار در این شبکده هر لحظه بماند

یک شبپره یک زنجره با ماه چکادت


علی معصومی

ای غریبه

تو گفتی می پرستی ای غریبه

نخورده باده مستی ای غریبه


به تو آیینه‌ی دل داده بودم

زدی آن را شکستی ای غریبه


سیف‌الله خادمی

پیله



خسته‌ام

سال‌هاست که پیله کرده‌ام

به چشم‌های تو

کی پروانه خواهم شد؟


فاطمه نادریان


مخمل ابر_احمد فیاض


 


رز موزیک

 

 

من به لبخند پر از صبحِ تو، ایمان دارم

 

از چراغانیِ چشمان تو من جان دارم

بی‌ تو یک نسبت نزدیک به باران دارم


روشنم از تو و آن منحنیِ لب هایت

من به لبخند پر از صبحِ تو، ایمان دارم


"معصومه صابر"

کم آورده دلم

با من تو چه کرده‌ای غم آورده دلم

یک عالمه درد مبهم آورده دلم


با تو همه چیز این جهان با من بود

حالا که تو رفته ای کم آورده دلم


سیف الله خادمی

فراموشش شده دیگر جنینی در شکم دارد


زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد

راز

در وجود هر کس

رازی بزرگ نهان است.

داستانی،

راهی ،

بیراهه‌یی،


طرح افکندن این راز

-راز من و راز تو، راز زندگی-

پاداش بزرگ تلاشی پُرحاصل است.


 


"مارگوت بیکل"

ترجمه: احمد شاملو

دیوانه به زنجیر افتاد

دل در اندیشهٔ آن زلف گره‌ گیر افتاد

عاقلان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد


 

خواجه هی منع من از باده‌پرستی تا کی

چه کند بنده که در پنجهٔ تقدیر افتاد


 


"فروغی بسطامی"

دستم


دستم را بگیر

و با خود

به هر جا که خواستی ببر،

دستم ...

پرنده ای کوچک

که پرواز را نمی داند.



"حمید جدیدی"



می آیم

می‌آیم می‌آیم می‌آیم

و آستانه پر از عشق مى شود

و من در آستانه به آنها که دوست می دارند

و دختری که هنوزآنجا

درآستانهء پرعشق ایستاده،

سلامی دوباره خواهم داد


فروغ فرخزاد

بومرنگ است؛ شبی سوی تو برمی‌گردد

.


 نیمه‌جان با نفَسِ بوی تو برمی‌گردد

این مبارز که به اردوی تو برمی‌گردد



من ضمانت‌شده‌ی مکتب عشقم، صیاد!

هر کجا هم رَود آهوی تو برمی‌گردد



ای به دلدادگی‌ات شیفته! با این عاشق

مچ نینداز که بازوی تو برمی‌گردد



عمر، خونی‌ست که از زخم عمیقم رفته

عمر، آبی‌ست که در جوی تو برمی‌گردد


 

دل شکستیّ و کسی نیست بگوید این غم

بومرنگ است؛ شبی سوی تو برمی‌گردد



آنکه ما را به زمین زد تو نبودی؟! باشد

پس چرا وقت گِله روی تو برمی‌گردد...؟


 

سیدسعید صاحب‌علم

یک جور خوبی

از تو که حرف می زنم

یک جور خوبی

حال من بد می شود !


"پرویز صادقی"