رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

گریه

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند

در من هزار چشم نهان گریه می کنند


نفرین به شعر هایم اگر چشمهای تو

اینگونه از شنیدنشان گریه می کنند


شاید که آگهند ز پایان ماجرا

شاید برای هر دومان گریه می کنند


بانوی من ، چگونه تسلایتان دهم

چون چشم های باورتان گریه می کنند


وقتی تو گریه می کنی ، ای دوست در دلم

انگار که ابرهای جهان گریه می کنند


انگار عاشقانه ترین خاطرات من

همراه با تو ، مویه کنان گریه می کنند


حس می کنم که گریه فقط گریه تو نیست

همراه تو زمین و زمان گریه می کنند



از : حسین منزوی

یک شب مهتاب

یک شبِ مهتاب
مردمانِ زیادی ساز‌هایشان را بر می‌دارند
زیباترین آهنگ‌ها را می‌‌نوازند
تا من عاشقانه‌‌ترین شعرم را برایت بخوانم
تا تو مستِ عطرِ شب بو ها،
تا تو عاشق یک دسته گلِ یاس شوی
و تو خواهی‌ دید
که تمامِ دنیا بیدار مانده است
تا به آغوشم بیایی
و من دیوانه وار بگویم
"دوستت دارم"

"نیکی‌ فیروزکوهی"

چه باید کرد اگر اینجا پلنگ از ماه میترسد

چه باید کرد اگر اینجا پلنگ از ماه میترسد

رفیق نیمه راه است از رفیق راه میترسد 


به گوشش آیه ها خواندم که سبز از خاک برخیزد

ولی دیدم که او از باءِ《بسم الله 》میترسد


نه تنها سیب و گندم هاش میترساند آدم را 

که هر کس از فریبش میشود آگاه، میترسد


چو دیدم ماه را در پشت ابر تیره دانستم 

که از تاریکی شب ، بی نهایت ماه میترسد 


از آنجایی که ماهی در بساط شب نمیدیدم

کشیدم آه، آه،آیینه ام از آه میترسد


گدای سرزمین عشقم آنجایی که او آنجاست

همانجایی که آنجا از گدایش، شاه میترسد


تو پندش می دهی با او سر یک سفره بنشیند

برادر بگذر از یوسف که او از چاه میترسد


سیف الله خادمی

آنقدر زیبایی

آنقدر زیبایی

که شاعرها به احترامت

کلاه از سر بر می دارند!

و روی پیشانی شعرهای شان

عرق شرم می نشیند!

در این هیاهو

این منم

که با بلند ترین عاشقانه ی دنیا

سال هاست دورت می گردم

با یک دوستت دارم دریایی!

به رنگ چشمهایت

آبی تر از آبی!


"حامد نیازی"

دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز

دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز 
 مرغ پر سوخته در پنجه ی باز است هنوز

 جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید 
 دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز 

گر چه بیگانه زخود گشتم و دیوانه ز عشق 
 یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز 

خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد 
 غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز 

 
گر چه هر لحظه مدد می دهدم چشم پر آب 
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز 

 همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع 
قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز 

 گر چه رفتی ز دلم حسرت روی تو نرفت 
 در این خانه به امید تو باز است هنوز 

 این چه سوداست عمادا که تو در سر داری 
وین چه سوزیست که در پرده ی ساز است هنوز

عماد خراسانی

تمام درختان کوچه

به بدرقه ات

من آب ریختم

و هنگامى که رفتنت را تماشا مى کردم

دیدم تمام درختان کوچه

وقتى از کنارشان رد مى شوى

پشت پایت برگ مى ریزند

و تمام پرندگان زمین

وقتى از مقابل شان مى گذرى

پر مى ریزند

تو رفتى...

همه تنها شدیم

من

درخت ها

پرنده ها ...


"علیرضا روشن"

نقطه چین

هرچه با من تو گفته ای هرجا ، آخر جمله نقطه چین بوده ست

جمله ی تو ؛《مرا نخواهی دید》جمله من ؛《مرا ببین》بوده ست


با تو بودم همیشه اما تو ، شاخه شاخه بریده ای از من

من که بی تو همیشه پاییزم ، حاصل عمر من همین بوده ست


بدی ام را بزرگ میبینی ، خوبی ام را ولی نمیبینی

دل سپردم به چشم های سفید، چشم هایی که ذره بین بوده ست


آنکه در من عمارتی نو ساخت ،رفت، بی من 《به دیگری پرداخت》

بعد از آن هم دگر مرا نشناخت، تاکه بوده جهان چنین بوده ست


فکر آزار من به سر دارد لحظه های مرا می آزارد

آسمان بر زمین نمیبارد، آسمان ، حسرت زمین بوده ست


مثل فردای من همین دیروز شاید از روز اول دنیا

مرگ را فکر میکنم هرشب ، پشت دیوار در کمین بوده ست


سیف الله خادمی

از کتاب:از مرگ ماهی ها دل دریا نمیگیرد

دندان های سفید

مردم از جنس تو می پرسند

میگویم از جنس بغض من است

دندان های سفیدشان

افق نگاهم را 

پر میکند



کیکاووس یاکیده

جفاجو

آن را که جفا جوست نمی باید خواست

سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست


مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست

از دوست به جز دوست نمی باید خواست


رهی معیری

ریل

آدم ها

قطار ها

روی ریل حرکت میکنند 

عاشق می شوند

فاجعه

آغاز میشود 


کیکاووس یاکیده

بانو و آخرین کولی سایه فروش

بانو

چقدر دزدیدن نگاه

از چشمان تو

 لذت بخش است

گویی

تیله ای

از چشمم به دلم می افتد

بانو

با مردی که تیله های 

بسیار دارد 

می آیی؟


کیکاووس یاکیده

از کتاب: بانو و آخرین کولی سایه فروش

خنده مادرم

نه نگران بهشتم،

نه جهنم

 

هم خنده مادرم را دیده‌ام،

هم گریه اش را. . .


ازدمیر آصف

فرضیه ها

حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم

شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم


گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید

آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!


روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد

سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم


در کنـــار تــــو قدم مــــی زدم و دور و بـــرم

چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم


روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند

سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم


پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه

شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم


بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند

دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم

.

.

من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!

پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟


امیدصباغ نو

دلهره آور

همین که می دانم

کسی شبیه تو نیست

چقدر دلهره آورتر از

نبودن توست


عباس معروفی

مهربانی زلال


آدم های اینجا

هیچکدام شبیه تو نیستند ‏

دلتنگت که می شوم ‏

چشم هایم را می بندم ‏

باران را تجسّم می کنم ‏

تو زلال مهربانی ‏

مهربان زلالی ...‏


‏"دنیا غلامی

بی تو من زنده نمانم

بی تو من زنده نمانم…

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

تو ندیدی.

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم

دگر از پای نشستم

گوییا زلزله امد،

گوییا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه ی شهر غریبم

بی تو کس نشود از این دل بشکسته صدایی

برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من؟

که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل،

به تو هرگز نستیزم

من ویک لحظه جدایی؟

نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم.


فریدون مشیری