ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
از کوزه گری کوزه خریدم باری
آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جام زرینم بود
اکنون شده ام کوزۀ هر خمّاری
خیام
گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولیست خلاف دل درآن نتوان بست
گرعاشق و میخواره به دوزخ باشند
فردا بینی بهشت همچون کف دست
خیام
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ.
"خیام"
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
"خیام"
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
*خیام*
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
"خیام"
در هر دشتی که لاله زاری بوده است
آن لاله ز خون شهریاری بوده است
چو برگ بنفشه کز زمین می روید
خالیست که بر رخ نگاری بوده است.
"خیام"
برخیـــــــز بُتا بیـــــــا ز بهـــــــر دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم
زان پیش که کوزه ها کنند از گِل ما.
"خیام"
گویند کسان، بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
که آواز دهل شنیدن، از دور خوش است
"خیام"
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من.
"خیام"
ای دل چو زمانه میکند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
برسبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمداز خاکت
در کارگه کوزه گری بودم دوش
وز حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ
وز گردش دوران سرو سامان مطلب