رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

همدست


حال من 


 حال مریضیست که در کُشتن او


 درد و درمان و طبیبَش 


همه همدست شدند ...




آسمان آبی است

اگر بکوشیم نامِ کوچک پروانه ها را به یاد آوریم

شاید دندان هایمان سفید شوند.

شاید گنجشک های کوچه ی تابستان بیاید

و در پوست ما – این دریاچه ی صورتی –

آرام شنا کند.

شاید باز من از چشمانِ تو بفهمم

که آسمان آبی است.

...


"بهزاد خواجات"

قد کشیدم


قد کشیدم سر دوشم به لب ابر رسید
سر برآوردم و دیدم که چقدر الوندم

عهد کردم که اگر پای کسی فتحم کرد
قامتش را سر سبابه ی خود میبندم

 

علیرضا آذر

بانو

هر که را از دور می بینم

گلویم خشک می شود

می ترسم نکند این بار

اشتباه نگرفته باشم

بانو!

من به دنبال تو می آیم

تو هم از من بگریز

بگذار دیرتر بمیرم

 

"کیکاووس یاکیده"


زنگ نزن

به من زنگ نزن

به دیدنم بیا

این تلفن لعنتی

دکمه‌ی آغوش ندارد...!

 

"حسنا میرصنم"


سیب درخشان

چه می شد اگر خدا، آن که خورشید را

چون سیب درخشانی در میانه‌ی آسمان جا داد،

آن که رودخانه ها را به رقص در آورد، و کوه ها را بر افراشت،

چه می شد اگر او، حتی به شوخی

مرا و تو را عوض می کرد

مرا کمتر شیفته

تو را زیبا کمتر

 

"نزار قبانی"

دیری است دلم در به در و خانه به خانه

دیری است دلم در به در و خانه به خانه

تا کی، به که یابد ز تو ای عشق نشانه

 

دانی که چه ئی از پس این در به دری ها؟

خواب سحری در پی کابوس شبانه

 

از خون دلم بر ورق جان کلماتی است

پیکی که دلم سوی تو کرده است روانه

 

با شور تو، خون می زند از سینه برونم

چون ساقه که بشکافدش از پوست، جوانه

 

خواهم که چو ققنوس بسوزم به لهیبت

چون میکشی ای آتش خوش سوز زبانه

 

تا بگذرم از صافی بی غشّ، تو خوش باد

بیگانه شدن از همگان جز تو یگانه

 

من دانم و تو، ای زده قُفلی به دهانم !

آن قصّه که ز اغیار شنیدیّ و زما نه

 

بارت که فلک نیز نیارست کشیدن

من می برم ای عشق سبک بار به خانه.

 

"حسین منزوی"


گنجشک

به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،

بزرگ ترین اقرارهاست.من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و

برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان...


"احمد شاملو"

تشنه ی روی تو ام

ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب
تافته‌ام از غمت، روی ز من بر متاب

زنده به بوی توام، بوی ز من وامگیر
تشنهٔ روی توام، باز مدار از من آب

‏"عراقی"‏

تندیس

ز این همه ماه
که در آسمانت ریخته است
مگر که سه آفتاب به هم فشرده 
از پس زیبایی هایت برآیند.

 

چشمانت

دو رودخانه ی تشنه اند

که از پس نیزارهایش

محموله ی ممنوعی حمل می شود.

 

از این همه برف

که دندانت را سفید کرده است

چه برف گرانی

آسمان به زمستان مدیون است.

 

دست‌هایت

شکل و شمایل بخشیدن‌اند

گوش‌ات

دو نقشه پیچاپیچ

برای پنهان کردن رازها، رویاها.

 

مگر اشتیاق بی سببی

خطوط تنت را

چنین کشیده که تکرارش ممکن نیست.

 

خدایا!

نکند طوفان سر رسد

که تندیس شنی ام را

به خاک اندازد!

 

"شمس لنگرودی"

 

دگران

ای که نزدیکتر از جانی و

پنهان ز نگه...

هجر تو خوشترم آید

ز وصال دگران...

 

"اقبال لاهوری"

شب نیست

شب نیست که در فراق رویت

زاری به فلک نمی‌رسانم

 

آخر نه من و تو دوست بودیم

عهد تو شکست و من همانم.

 

"سعدی"

اما عشق

زندگی سرد بود اما عشق

می توانست کارگر باشد!


می توان قطب را جهنم کرد

پای دل در میان اگر باشد..!


((علیرضا آذر))

بانوی من

بانوی من
اگر دست من بود
سالی برای تو می‌ساختم
که روزهایش را
هرطور دلت خواست کنار هم بچینی
به هفته‌هایش تکیه بدهی
و آفتاب بگیری!و هرطور دلت خواست
بر ساحل ماه‌های آن بدوی.
بانوی من
اگر دست من بود
برایت پایتختی
در گوشه‌ی زمان می‌ساختم
که ساعت‌های شنی و خورشیدی
در آن کار نکنند
مگر آنگاه که
دست های کوچک تو
در دستان من آرمیده‌اند.


"نزار قبانی"

ماه خندید که من چشم به خود دوخته ام

نه دل آزرده ، نه دلتنگ ، نه دلسوخته ام
یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام

پاسخ ساده من سخت تر از پرسش توست
عشق درسی است که من نیز نیاموخته ام

روسیاه محک عشق شدن نزدیک است
سکه قلب زیانی است که نفروخته ام

برکه ای گفت به خود ، ماه به من خیره شده است
ماه خندید که من چشم به خود  دوخته ام

شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام

 "فاضل نظری
"