ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ضربان پایت را میشنوم
در سینهام راه میروی
ترجیح میدهم که تنها بمانم
به تلویزیون خیرهشوم
کتاب بخوانم
پیاده روی کنم
بخوابم
تلویزیون تو را نشان میدهد
کتابها تو را میخوانند
پیادهرو ها تو را قدم میزنند
خوابها تو را میبینند
عزیزم
همه از اینجا رفتهاند
تو که تنها ترین مرغابی جهانی
چرا از من مهاجرت نمیکنی؟
حسین صفا
به ساعت من
تو
تمام قرارها را نیامده ای،
کدام نصف النهار را از قلم انداخته ام...
قرار روزهای بی قراریام!
کجای آسمان ببینمت؟
من از جست و جوی زمین خسته ام...
"کامران رسول زاده"
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است؟
مِی خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است
خیام
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد
پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد
چشم کنعان نگران است خدایا مگذار
بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد
ترسم این نیست که او با لب خندان برود
ترسم این است که او روز مبادا برسد
عقل میگفت که سهم من و تو دلتنگی است
عشق فرمود: نباید به مساوا برسد!
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر...
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد
«احسان افشاری»
باد می آید و از قافیه ها می گذرد
از غزل های من زخم نما می گذرد
باد یک آه بلند است که گاهی دم عصر
نرم می آید و از بغض خدا می گذرد
بوی آویشن کوهیست که می آید یا ...
باد از خرمن موهای رها می گذرد ؟
زنده رودیست پریشان وسط پیچ و خمش
شب جدا می گذرد ... شعر جدا می گذرد
چند قرن است که یلدای من کهنه چنار
به غزلخوانی چشمان شما می گذرد
باد می آید و «رخساره برافروخته است»
شاید «از کوچه معشوقه ی ما می گذرد»
حامد عسکری
مســافــری کــه صــراط مستقیــم اش،
از والضــالیــن آغــوش تــو،
ســر در مــی آورد،
نمــاز و دل،
هــر چــه شکستــه تــر،
بهتــر . . .
هومن شریفی
بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
مغرور بدانی که نخوردهست تو را
تعجیل مکن هم بخورَد دیر نشد
خیام
از آسمان می افتم
سقوط تکه ابریست
که دست بر پیراهنم می ساید
ترس قطره اشکی ست
که نمی ریزد
قصه ی گندم به تکرار نان می رسد
قصه ی آدم به پایان مرگ...
"روشنک آرامش"
بد جور به هـــــم ریخته و ترسیده
مادر که دوباره خواب شومی دیده
از بهت و سکوت پدرم می ترسم
ما گاو نداریـــــــم ولـــــــی زاییده
جلیل صفربیگی
دلتنگم و دلتنگ نبودی که بدانی چه کشیدم
عاشق نشدی، لنگ نبودی که بدانی چه کشیدم
کو قطره ی اشکی که به پای تو بریزم که بمانی؟
بی اسلحه در جنگ نبودی که بدانی چه کشیدم
تو آن بت مغرور پیمبر شکنی، داغ ندیدی
دل بسته به یک سنگ نبودی که بدانی چه کشیدم
تو تابلوی حاصل دستان هنرمند خدایی
نقاشی بی رنگ نبودی که بدانی چه کشیدم
گشتم همه جا را پی چشمان پر از شوق تو اما
فرسنگ به فرسنگ نبودی که بدانی چه کشیدم
سیدتقی سیدی
باد که می زند
می پذیرم، بادبادک ها به هیچ پیامبری، ایمان نیاوردند
تنها ما بودیم که قرقره می کردیم
نخ هایی که از آسمان دورمان پیچیدند
باد که می زند
باور می کنم، سیب از هیچ اعتقادی آویزان نبود ...
تنها حوا بود که می دانست جاذبه
سرگرمی ِ افتادنی هاست!
"هومن شریفی"
ای سوگوار سبز بهار
این جامهی سیاه معلق را
چگونه پیوندی است
با سرزمین من؟
آنکس که سوگوار کرد خاک مرا
آیا شکست
در رفت و آمد حمل این همه تاراج؟
خسرو گلسرخی