-
اخوان ثالث
جمعه 13 شهریور 1394 16:24
همان رنگ و همان روی همان برگ و همان بار همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز همان شرم و همان ناز همان برگ سپید به مثل ژاله ی ژاله به مثل اشک نگونسار همان جلوه و رخسار نه پژمرده شود هیچ نه افسرده ، که افسردگی روی خورد آب ز پژمردگی دل ولی در پس این چهره دلی نیست گرش برگ و بری هست ز آب و ز گلی نیست هم از دور ببینش به...
-
شعری بسیار زیبا
جمعه 13 شهریور 1394 16:00
تو درخت روشنایی گل مهر برگ و بارت تو شمیم آشنایی همه شوق ها نثارت تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران همه دشت انتظارت هله ‚ ای نسیم اشراق کرانه های قدسی بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا که شنیدم از لب شب نفس ستاره ها را دلم آشیان دریا شد و نغمه ی صبوحم گل و نگهت ستاره همه لحظه هام محراب نیایش محبت تو بمان که جمله...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 شهریور 1394 15:28
زندگی یک جمله بود من قیدش بودم که اگر حذف شوم یا نشوم فرقی نیست امشب از شعر و قلم امشب از کاغذ و درد و احساس امشب از مصراع های حساس و تمام حسم می گذرم چمدان سفری را بستم که تمنای نگاهیست در آ نسوی تقدیر ها شب هنگام با پای پیاده روبروی جاده ای از جنس غربت... می روم تا دوردستان تا که با شانه ی درد زلف های زندگی را بازهم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریور 1394 15:30
حیرتم را بیشتر کن تا بپرسم کیستم آنکه در آیینه می بیند مرا من نیستم سایه ای رقصنده بر دیوار پشت آتشم جز گمانِ هست، چیزی نیست هست و نیستم خاطرات رفته را چون خواب می بینم ولی کاش در جایی به جز کابوس خود می زیستم در مقامات تحیّر جای استدلال نیست عقل می خواهد که من هرگز نفهمم چیستم آسیابی در مسیر رود عمرم، صبر کن روزی از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 شهریور 1394 19:49
بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند گرفته کولبار زاد ره بر دوش فشرده چوبدست خیزران در مشت گهی پر گوی و گه خاموش در آن مهگون فضای خلوت افشانگیشان راه می پویند ما هم راه خود را می کنیم آغاز سه ره پیداست نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر حدیقی که ش نمی خوانی بر آن دیگر نخستین : راه نوش و راحت و شادی به ننگ آغشته ، اما رو به...
-
آب را گل نکنیم
پنجشنبه 5 شهریور 1394 19:32
آب را گل نکنیم در فرودست انگار کفتری می خورد آب یا که در بیشه ای دور سیره ای پر می شوید یا در آبادی کوزه ای پر می گردد آب را گل نکنیم شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب زن زیبایی آمده لب رود آب را گل نکنیم روی زیبا دوبرابر شده است چه گوارا این آب چه زلال...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 شهریور 1394 00:44
دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 شهریور 1394 00:39
دیشب باران قرار با پنجره داشت روبوسی آبـــدار با پنجره داشت یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد چک چک،چک چک،چکار با پنجره داشت؟ خندیدن، خوب است قهقهه، عالی است گریستن، آدم را آرام می کند اما… لعنت بر بغض!
-
اشعار شهریار
دوشنبه 2 شهریور 1394 14:29
در دیـــــاری که در او نیست کســی یار کســـ کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی هــــــر کس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی ـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ کســــی آخــــــرش محــــنت جانــــکاه به چـــــاه انـــــدازد هرکه چون ماه برافروخت شبِ تارِکسـی سودش این بس که به هیچش بفروشند چو من هر که باقیمت...
-
شعر کوتاه
دوشنبه 2 شهریور 1394 14:13
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار فکری به حال خویش کن این روزگار نیست! عماد خراسانی جوونی هم بهاری بود و بگذشت به ما یک اعتباری بود و بگذشت میون ما و تو یک الفتی بود که آن هم نوبهاری بود و بگذشت باباطاهر روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی تو چه شوخی که دل از مردم بیدیده ربایی تو که خود فاش توانی دل یک شهر ربودن دل...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 مرداد 1394 17:09
زهی از نور روی تو چراغ آسمان روشن/ تو روشن کردهای او را و او کرده جهان روشن اگر نه مقتبس بودی به روز از شمع رخسارت/ نبودی در شب تیره چراغ آسمان روشن چراغ خانهی دل شد ضیای نور روی تو/ وگرنه خانهی دل را نکردی نور جان روشن جواز از موی و روی تو همی یابند روز و شب / که در آفاق میگردند این تاریک و آن روشن اگر با آتش...