رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

مسلمانی

 

واعظی پرسید از فرزند خویش

هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟


صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت،هم کلید زندگیست 


گفت: "زین معیار اندر شهرما

یک مسلمان هست آن هم ارمنیست

.

خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است

عاشقان را بگذارید بنالند همه ...


مصلحت نیست این زمزمه خاموش کنید

 من بگویم با درددل من گوش کنید

 بهتر ان است که این قصه فراموش کنید

 من از این پس به همه عشق جهان میخندم

 به هوس بازی این بی خبران میخندم

 خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است

 کارم از گریه گذشته است بدان میخندم...

پروانه

از سر خرده جان، سخت دلیرانه گذشت
آفرین باد به پروانه که مردانه گذشت
در شبستان جان عمر گرانمایه دل
هر چه در خواب نشد صرف به افسانه گذشت
لرزه افتاد به شمع از اثر یکرنگى
باد اگر تند به خاکستر پروانه گذشت
ماجراى خرد و عشق تماشاى خوشى است
نتوان زود ازین کشتى خصمانه گذشت
منه انگشت به حرف من مجنون زنهار
که قلم بسته لب از نامه دیوانه گذشت
مایه عشرت ایام کهنسالى شد
آنچه از عمر به بازیچه طفلانه گذشت
دل آزاد من و گرد تعلق، هیهات
بارها سیل تهیدست از این خانه گذشت
گرد کلفت همه جا هست به جز عالم آب
خنک آن عمر که در گریه مستانه گذشت
شود آغوش لحد دامن مادر به کسى
که یتیمانه به سر برد و غریبانه گذشت
دل آگاه مرا خال لبش ساخت اسیر
مرغ زیرک نتوانست ازین دانه گذشت
عقده اى نیست که آسان نکند هموارى
رشته بى گره از سبحه صد دانه گذشت
عقل از آب و گل تقلید نیامد بیرون
عشق اول قدم از کعبه و بتخانه گذشت
یک دم از خلوت اندیشه نیامد بیرون
عمر صائب همه در سیر پریخانه گذشت

.

زندگانی

گاه می اندیشم ...

می توانی تو به لبخندی این  فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا زندگانی بخشد

سیب

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه


سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

ای کاش که میماندی

بی تو ز جهان سیرم، ای کاش که می ماندی
در عشق تو من پیرم، ای کاش که می ماندی
تصویر تو بر دیوار، اندوه تو در سینه
من خیره به تصویرم، ای کاش که می ماندی
از شدت دلتنگی، در اوج شب و مهتاب
هر ثانیه دلگیرم، ای کاش که می ماندی
این زندگی ام بی تو، یعنی که عذابی سخت
من بی تو ز خود سیرم، ای کاش که می ماندی
وقتی که به قبرستان دیدی که به آن زیرم
گویی که گلم پیرم ، ای کاش که می ماندی

محمدصادق رزمی

ماه گرفتگی

چقدر ماه گرفتگی را دوست دارم،

شبیه توست

وقتی موهایت را روی صورتت می ریزی !

هیچ جز یاد تو رویای دلاویزم نیست

هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست

هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست!


عـشق می ورزم و می سـوزم و فـریـادم نـه!

دوست می دارم و می خـواهـم و پـرهـیزم نـیست


نـور می بـیـنم و می رویـم و می بـالم شـاد

شاخه می گـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست


تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست

کـار با هـستی ِ از دغـدغـه لـبریـزم نـیست


بخـت آن را کـه شـبی پـاک تـر از بـاد ِ سـحر،

بـا تـو ، ای غـنچه نشکـفـته بـیامیـزم نـیست


تـو بـه دادم بـرس ای عـشق ، که با ایـن هـمه شـوق
چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـریـزم نـیست

"فریدون مشیری"

گاهی خودت را زندگی کن

ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺭﻧﺴﺘﻮ چه‌گوارا ﺑﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﺵ:

لایق تو کسی نیست جز آن کسی که:
تو را انتخاب کند.. نه امتحان.
تو را نگاه کند.. نه اینکه ببیند.
تو را حس کند.. نه اینکه لمست کند.
تو را بسازد.. نه اینکه بسوزاند.
تو را بیاراید.. نه اینکه بیازارد.
تو را بخنداند.. نه اینکه برنجاند.
تو را دوست بدارد و بدارد و بدارد.
ﺳﺎﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﮑﻦ
ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩ
ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ کسی که ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﺯﺩﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻫﺮﮒ ﺣﯿﺎﺗﺖ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﯾﺎﻓﺘﯽ !
ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ :
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ
“ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐن"

غصه هایت

عشق
همین خنده های ساده توست
وقتی
با تمام غصه هایت
می خندی
تا از تمام غصه هایم
رها شوم.

"کیکاووس یاکیده"

نشنو از نی

نشنو از نی,نی حصیری بی نواست 

بشنو از دل, دل حریم  کبریاست 


نی چو سوزد خاک و خاکستر شود 

دل چو سوزد خانه ی داور شود

اندوه

و اندوه پیراهنِ بلندی بود‎ 


که بعدِ تو به تن کردم‎ 

تا آن قدر بر تن ام زار بزند‎ 

که شاید مرگ، دل رحم تر از زندگی باشد‎ 

و پیراهنِ سفیدی از آستین روزهای اش‎ 

برایم بیرون بیاورد‎!

"نسترن وثوقی"

منتظر نیستم

دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لب‌هایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی
در این ایستگاه نشسته‌ام!

"رسول یونان"

پاییز

بر عکس همه شاعر ها
که پاییز را دوست دارند 
نفرت دارم از پاییز
پاییز این فصل زهر آلود
این بی رحم مرگ آور
که هنوز صدای پایت را
از تک تک برگ های مرده اش
میشنوم
هنوز هم
صدای تلخ سکوت تو
از ابر های نفرین شده اش
به پایین میچکد
و چه تلخ است

همه فصل پاییز بودن...


___________________________


دوستان این شعر خودمه و خیلی دوست دارم نظرتون رو در موردش بدونم و ممنون میشم اگه بهم بگید

زندگی آیینه ای شفاف است

زندگی چون گل سرخ است
پر از خار پر از برگ پر از عطر لطیف
یادمان باشد اگر گل بچینیم
خار و عطر و گلبرگ
هر سه همسایه دیوار به دیوار همه اند
زندگی چشمه آبی ست و ما رهگذریم
بنشین بر لب آب عطش تشنگی ات را بنشان
صفایی بده سیمایت را و اگر فرصت بود
کفش ها را بکن و آب بزن پایت را
غیر از این چیزی نیست
زندگی...
آینه ای شفاف است
تو اگر زشت و یا زیبایی
تو اگر شاد و یا غمگینی
هر چه هستی تو در آینه همان میبینی
شادیت را دریاب
چون گل عشق بتاب
تا در آینه هستی گل هستی باش