رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

فراق

دِلخسته‌ ام از ناوکِ دلدوزِ فراق
جان سوخته از آتشِ دلسوزِ فراق

دردا وُ دریغا که بود عمرِ مرا
شَب‌ ها شبِ هجر وُ روزها روزِ فراق 


هاتف اصفهانی

خاموشم

خاموشم اما
 دارم به آواز ِ غم خود می دهم گوش
وقتی کسی آواز می خواند
 خاموش باید بود
 غم داستانی تازه سر کرده ست
 اینجا سراپا گوش باید بود :
 - درد از نهاد ِ آدمیزاد است !
 آن پیر ِ شیرین کار ِ تلخ اندیش
 حق گفت ، آری آدمی در عالم ِ خاکی نمی آید به دست ، اما
 این بندی ِ آز و نیاز ِ خویش
هرگز تواند ساخت آیا عالمی دیگر ؟
 یا آدمی دیگر ؟ ...

هوشنگ ابتهاج

چمدان

ساده‌دلانه گمان می‌کردم

تو را در پشت سر رها خواهم کرد.

در چمدانی که باز کردم، تو بودی

هر پیراهنی که پوشیدم

عطرِ تو را با خود داشت

و تمام روزنامه‌های جهان

عکس تو را چاپ کرده بودند.

به تماشای هر نمایشی رفتم

تو را در صندلی کنار خود دیدم

هر عطری که خریدم،

تو مالک آن شدی.

پس کی؟

بگو کی از حضور تو رها می‌شوم

مسافر همیشه همسفر من...؟

 

"نزار قبانی"

دوست داشتن


من از این می ترسم

که دوست داشتن را ؛

مثل مسواک زدن ِ بچه ها
به من و تو تذکر بدهند...

"حسین پناهی"

دلتنگم

دلتنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

آنچه کز غم هجران تو بر جان من است


# مولانا

خوش می روی به تنھا تن ها فدای جانت

مدهوش می گذاری یاران مھربانت

آیینه ای طلب کن تا روی خود ببینی

وز حسن خود بماند انگشت در دهانت

قصد شکار داری یا اتفاق بستان

عزمی درست باید تا می کشد عنانت

ای گلبن خرامان با دوستان نگه کن

تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت

رخت سرای عقلم تاراج شوق کردی

ای دزد آشکارا م یبینم از نھانت

هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد

پیکان غمزه در دل ز ابروی چون کمانت

دانی چرا نخفتم تو پادشاه حسنی

خفتن حرام باشد بر چشم پاسبانت

ما را نمی برازد با وصلت آشنایی

مرغی لبقتر از من باید هم آشیانت

من آب زندگانی بعد از تو م ینخواهم

بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت

من فتنه زمانم وان دوستان که داری

بی شک نگاه دارند از فتنه زمانت

سعدی چو دوست داری آزاد باش و ایمن

ور دشمنی بباشد با هر که در جھانت


  سعدی 

بازیچه ی ایام


از روی تو دل کندنم آموخت زمانه

این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دیغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است 

 

"هوشنگ ابتهاج"

نمیدانستی

دل من تنگِ دلت بود ، نمی دانستی 

خسته از جنگ دلت بود ، نمی دانستی

  

رنگ من زرد اگر بود ، چو زر بود ، ولی

 بخت من رنگ دلت بود نمی دانستی



کاش یک پرده از آن قائله ی فخر و غرور

که نماهنگ دلت بود،  نمی دانستی



بی سبب نیست که جا مانده ی هر قافله ام

پای من لنگ دلت بود ، نمی دانستی



خون اگرریخت از این دیده ی شهلایی من

نشئه ی بنگ دلت بود ،نمی دانستی




شیشه بودم که شکستم به زمین افتادم

قاتلم سنگ دلت بود نمی دانستی



اسب اقبال مرا برد به میدان جفا

خدمتش هنگ دلت بود ، نمی دانستی



قدر آن یار «عزیز»ی که نداری امروز

تا که در چنگ دلت بود، نمی دانستی

 

 

عزیز نادری

نان و دندان

یک نفر نان داشت اما بینوا دندان نداشت 

آن یکی بیچاره دندان داشت اما نان نداشت 

آن که باور داشت روزی میرسد بیچاره بود

آن که در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشت

یک نفر نان داشت اما بینوا دندان نداشت 

آن یکی بیچاره دندان داشت اما نان نداشت 

دشت باور داشت گرگی در میان گله بود

گله باور داشت اما من نمیدانم چرا باور سگ چوپان نداشت

یک نفر پالان خر را در میان خانه پنهان کرده بود

آن یکی با بار خر میرفت و خر پالان نداشت

یک نفر فردوس را ارزان به مردم میفروخت

 نقشه ها که او داشت در پندار خود شیطان نداشت

هر کجا دست نیازی بود بر سویی دراز

 رعیت بیچاره بخشش داشت اما خان نداشت



رز موزیک


دانلود

اصلا هیچ وقت برنگرد

اصلا هیچوقت برنگرد
در این خانه نه گلی مانده
که بوی روزهای گذشته را بدهد
نه آینه ای
که تو را به روی خودش بیاورد.

"یزدان تورانی"

حدیث با شکر آمیختن

گر متصور شدی با تو در آمیختن

حیف نبودی وجود در قدمت ریختن

فکرت من در تو نیست در قلم قدرتیست

کاو بتواند چنین صورتی انگیختن

کیست که مرهم نهد بر دل مجروح عشق

که‌ش نه مجال وقوف نه ره بگریختن

داعیه شوق نیست رفتن و باز آمدن

قاعده مهر نیست بستن و بگسیختن

آب روان سرشک و آتش سوزان آه

پیش تو باد است و خاک بر سر خود بیختن

هر که به شب شمع وار در نظر شاهدیست

باک ندارد به روز کشتن و آویختن

خوی تو با دوستان تلخ سخن گفتن است

چاره سعدی حدیث با شکر آمیختن


″سعدی″

زیبا ترین تعابیر جهان

به کسی که عاشق توست
بگو
هر روز
با زیباترین تعابیر جهان
بیدارت کند،
من اینجا هر شب
تو را
با زیباترین تعابیر جهان
به خواب می سپارم …

"کامران رسول زاده"

کشف

تو بعد از کشف الکل،

شاعرانه ترین کشف بشری

من از سرودن تو

مست می شوم...!


"کامران رسول زاده"