دست در گردن یاد تو چنانم که مپرس
آنچنان یاد تو افتاده به جانم که مپرس
با گُلِ روی تو از باغ دلم رفت بهار
بیتو ای یار! چنان رو به خزانم که مپرس.
"علیرضا شجاعپور"
دل در بر من زنده برای غم توست
بیگانهٔ خلق و آشنای غم توست
لطفی ست که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم توست.
"مولانا"
#عَلـــیرضــآ_آذَر
کاش می دیدم چیست
آنچه از عمق تو تا عمق وجودم جاریست
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه وقتی که تو چشمانت
آن جام لبالب از جان دارو را
سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب در تنم می گردد
دست ویران گر شوق
پر پرم میکند ای غنچه رنگین پر پر....
من، در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد،
رقص شیطانی خواهش را،
در آتش سبز!
نور پنهانی بخشش را،
در چشمه مهر!
اهتزاز ابدیت را می بینم!!
بیش از این، سوی نگاهت،
نتوانم نگریست!
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست!
کاش می گفتی چیست
آ نچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست؟!
فریدون مشیری
دانلود دکلمه ی زیبای علیرضا آذر
به نام اتاق
برای دانلود اینجا کلیک کنید
دل به دریای هر چه بادا باد ... قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن ... توی شیبِ مسیر افتادم
بادبادن پاره،عرشه بیسکان ... قایقم رفت و قبلِ ساحل مُرد
پیکرش داشت وقتِ جان کندن ... روی گِلها تلو تلو میخورد
دستم از هر چه هست کوتاه است ... از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو اِی شاهِ گوش ماهیها ... دل اگر نیست،درد و دل دارم
چشم وا کردم از تو بنویسم ... لای در باز و باد میآمد
از مسیری که رفته بودی داشت ... موجی از انجماد میآمد
با زبان،با نگاه،با رفتن ... زخم جز زخمهای کاری نیست
پای اگر بود پای رفتن بود ... دست اگر هست دستِ یاری نیست
از کمرگاهِ چلهها رفتند ... از پیِ تیرها نباید گشت
چشم بردار علیرضا بس کن ... از کمان رفته برنخواهد گشت
هنگام که گریه می دهد ساز
"نیما یوشیج"
پــا به پــای غــم من پیـــر شــد و حــرف نـزد...!!!
داغ دیــد از مـن و تبخــیر شــد و حــرف نـزد...!!!
شـب به شـب منـتظـرم بود و دلش پر آشـوب..!!!
شـب بـه شــب آمــدنـم دیــر شـد و حــرف نـزد.!!!
*غصــه میخــورد کــه مـن حــال خــرابــی دارم...!!!
از همـین غصــه ی مــن سیـــر شــد و حـرف نـزد!!!
*وای از آن لحـظه کــه حرفـــم دل او را سـو زانــد!!!
*خیــس شـد چشـمـش و دلـگیـر شـد و حــرف نزد!!!
صورتــ پــر شـده از چیـن و چروکــش یـعنی!!!
مادرم خســتـه شــد و پیــر شــد و حـرف نزد •••!!!
چشمهایت خیمه گاهم بود و نیست
بازوانت تکیه گاهم بود و نیست
دل به درگاه تو روی آورده بود
عشق تو پشت و پناهم بود و نیست
خاک پایت سرمه ی چشمان من
چشم تو سوی نگاهم بود و نیست
کوچه گرد شام غم بود این دلم
روی تو مهتابِ ماهم بود و نیست
برق چشمانت شرر می زد به دل
شمع شب های سیاهم بود و نیست
لا ابالی بودم و مسحور عشق
مستی ام تنها گناهم بود و نیست
باز گرد ای ماه پنهان در خسوف
سایه ای دیده به راهم بود و نیست
زهره طغیانی
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا
نامه ای در جیبم
و گلی در مشتم
غصه ای دارم با نی لبکی
سر کوهی گر نیست
ته چاهی بدهید
تا برای دل خود بنوازم...
عشق جایش تنگ است!
"حسین منزوی"
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چها می بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینه بخت غبار آگینی
باغبان خار ندامت به جگر می شکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی
شهریارا اگر آئین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی
"شهریار"