رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

با گُلِ روی تو از باغ دلم رفت بهار

دست در گردن یاد تو چنانم که مپرس

آنچنان یاد تو افتاده به جانم که مپرس

 

با گُلِ روی تو از باغ دلم رفت بهار

بی‌تو ای یار! چنان رو به خزانم که مپرس.

 

"علیرضا شجاع‌پور"

دل در بر من زنده برای غم توست

دل در بر من زنده برای غم توست

  بیگانهٔ خلق و آشنای غم توست 


 لطفی ست که می‌کند غمت با دل من

  ورنه دل تنگ من چه جای غم توست.


 "مولانا"

آرزوی محال

تــآ هَـــــیآهــوےِ رِیــــل مـی آمـد

مــیدَویـــدَم تُـــــو رآ نِگَــــــهـ دآرَم

حـــــآل و روزَم مَگَــــــر چِقَـــدر اَبـــــری اَسـت

کِـهـ پَــس اَز هَـر قَـطــآر مــی بــآرَم

دَرتَـمــــآم قَطــــآرهــآ مُــــردَم

زِنــــدِگــــی دَر خیـــآل یَعــنی ایــن

آخَـــریــــن کــوپِهـ هَـــم تُـــو رآ کَــم دآشــت

آرِزویِ مَحــــآل یَعـــنی ایــــن!!!!

                                               #عَلـــیرضــآ_آذَر

کاش می دیدم چیست

کاش می دیدم چیست 

آنچه از عمق تو تا عمق وجودم جاریست

 آه وقتی که تو لبخند نگاهت را می تابانی 

 بال مژگان بلندت را

  می خوابانی 

 آه وقتی که تو چشمانت

  آن جام لبالب از جان دارو را  

سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی

  موج موسیقی عشق 

 از دلم می گذرد 

 روح گلرنگ شراب در تنم می گردد 

 دست ویران گر شوق

  پر پرم میکند ای غنچه رنگین پر پر....

 من، در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد  

برگ خشکیده ایمان را

  در پنجه باد،

  رقص شیطانی خواهش را، 

در آتش سبز! 

 نور پنهانی بخشش را،

 در چشمه مهر!

 اهتزاز ابدیت را می بینم!!  

بیش از این، سوی نگاهت،

 نتوانم نگریست! 

 اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست!  

کاش می گفتی چیست 

آ نچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست؟! 


 فریدون مشیری

اتاق

دانلود دکلمه ی زیبای علیرضا آذر 

به نام اتاق 

برای دانلود  اینجا کلیک کنید


دل به دریای هر چه بادا باد ... قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن ... توی شیبِ مسیر افتادم
بادبادن پاره،عرشه بی‌سکان ... قایقم رفت و قبلِ ساحل مُرد
پیکرش داشت وقتِ جان کندن ... روی گِل‌ها تلو تلو می‌خورد

دستم از هر چه هست کوتاه است ... از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو اِی شاهِ گوش ماهی‌ها ... دل اگر نیست،درد و دل دارم
چشم وا کردم از تو بنویسم ... لای در باز و باد می‌آمد
از مسیری که رفته بودی داشت ... موجی از انجماد می‌آمد

با زبان،با نگاه،با رفتن ... زخم جز زخم‌های کاری نیست
پای اگر بود پای رفتن بود ... دست اگر هست دستِ یاری نیست
از کمرگاهِ چله‌ها رفتند ... از پیِ تیرها نباید گشت
چشم بردار علیرضا بس کن ... از کمان رفته برنخواهد گشت


هنگام که گریه می دهد ساز

هنگام که گریه می دهد ساز

این دود سرشت ابر بر پشت 
هنگام که نیل چشم دریا 
از خشم به روی می زند مشت 
زان دیر سفر که رفت از من 
غمزه زن و عشوه ساز داده 
دارم به بهانه های مانوس 
تصویری از او بر گشاده 
لیکن چه گریستن چه طوفان؟
خاموش شبی است هر چه تنهاست 
مردی در راه می زند نی 
و آواش فسرده بر می آید 
تنهای دگر منم که چشمم 
طوفان سرشک می گشاید 
هنگام که گریه می دهد ساز 
این دود سرشت ابر بر پشت 
هنگام که نیل چشم دریا 
از خشم به روی می زند مشت.

 

"نیما یوشیج"


ای دریغا

ای دریغا

که پس از آن همه جان بازی ها

بر سر کوی تو

بی نام و نشانیم هنوز

 

"ادیب نیشابوری"


مادر

پــا به پــای غــم من پیـــر شــد و حــرف نـزد...!!!

داغ دیــد از مـن و تبخــیر شــد و حــرف نـزد...!!!


شـب به شـب منـتظـرم بود و دلش پر آشـوب..!!!

شـب بـه شــب آمــدنـم دیــر شـد و حــرف نـزد.!!!


*غصــه میخــورد کــه مـن حــال خــرابــی دارم...!!!

از همـین غصــه ی مــن سیـــر شــد و حـرف نـزد!!!


*وای از آن لحـظه کــه حرفـــم دل او را سـو زانــد!!!

*خیــس شـد چشـمـش و دلـگیـر شـد و حــرف نزد!!!


صورتــ پــر شـده از چیـن و چروکــش یـعنی!!!

مادرم خســتـه شــد و پیــر شــد و حـرف نزد •••!!!


بود و نیست

چشمهایت خیمه گاهم بود و نیست

بازوانت تکیه گاهم بود و نیست

 

دل به درگاه  تو روی آورده بود

عشق تو پشت و پناهم بود و نیست

 

خاک پایت سرمه ی چشمان من

چشم تو سوی نگاهم بود و نیست

 

کوچه گرد شام غم بود این دلم

روی تو مهتابِ ماهم بود و نیست

 

برق چشمانت شرر می زد به دل

شمع شب های سیاهم بود و نیست

 

لا ابالی بودم و مسحور عشق

مستی ام تنها گناهم بود و نیست

 

باز گرد ای ماه پنهان در خسوف

سایه ای دیده به راهم بود و نیست

 

زهره طغیانی 




ثریا

به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا

که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را

چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا را

تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را

کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را

به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را

فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور
که درد و داغ بود عاشقان شیدا را

هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
شبیه سازتر از اشگ من ثریا را

اشاره غزل خواجه با غزاله توست
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز این قدر که فراموش می کند ما را

"شهریار"

عشق جایش تنگ است!

نامه ای در جیبم

و گلی در مشتم

غصه ای دارم با نی لبکی

سر کوهی گر نیست

ته چاهی بدهید

تا برای دل خود بنوازم...

عشق جایش تنگ است!

 

"حسین منزوی"

انگیزه گویایی

در من 

غزلی اینک

دنبال تومی گردد

 

ای آنکه

تو را دیدن

انگیزه ی گویایی ست...

  

"محمدعلی بهمنی"


نی محزون

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

 

کاهش جان تو من دارم و من می دانم

که تو از دوری خورشید چها می بینی

 

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من

سر راحت ننهادی به سر بالینی

 

هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک

تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

 

همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند

امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی

 

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن

که توام آینه بخت غبار آگینی

 

باغبان خار ندامت به جگر می شکند

برو ای گل که سزاوار همان گلچینی

 

نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید

که کند شکوه ز هجران لب شیرینی

 

تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان

گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی

 

کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد

ای پرستو که پیام آور فروردینی

 

شهریارا اگر آئین محبت باشد

جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی

 

"شهریار"