زال زمستان گریخت از دم بهمن
آمد اسفند مه به فر تهمتن
خور به فلک تاخت همچو رای پشوتن
آتش زردشت دی فسرد به گلشن
سبزه چو گشتاسب خیمه زد به گلستان
قائد نوروز چتر آینهگون زد
ماه سفندارمذ طلایه برون زد
ساری منقار و ساق پای به خون زد
هدهد بر فرق تاج بوقلمون زد
زاغ برون برد فرش تیره ز بستان
آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آن را که به دل عشق بود خواب نباشد
در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد؟!
چشمان تو در آینۀ اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد
گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
مهدی اخوان ثالث (م.امید)
★ * ☆
★ * *
★
رفتم از کوی تو لیکن عقبِ سر نگران
تو بمان و دگران وای به حال دگران
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
محرم ما نبود دیده ی کوته نظران
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی ازآنی همه من
من نیست شدم در تو ازآنم همه تو
مولانا