سوی تو میآیم تو از من میگریزی
شاید که میخواهی غرورم را بریزی
یک روز گفتی با منی تا آخر خط
حالا مرا خط میزنی از بسکه تیزی
هرگز نزد شیرین دل فرهاد خود را
در کام من شیرینی و قند و مویزی
حال دلم وقتی نباشی پر غبار ست
با بودنت حالم شود حال تمیزی
از دست من دامن کشان هستی فراری
ای یوسف مصری برای من عزیزی
تیر نگاهت خوردم و تسلیم گشتم
هستم اسیرت با که اکنون میستیزی؟
مانند ماهی برکهام را زیر و رو کن
جز یک نگاهی من نمیخواهم که چیزی
#فرزین_صفری
ز من مپرس کیم یا کجا دیار من است
ز شهر عشقم و ، دیوانگی شعار من است
منم ستارۀ شام و تویی سپیده ی صبح
همیشه سوی رهت چشم انتظار من است
چو برکه ، از دل صافم فروغ عشق بجوی
اگرچه ایت غم چهر پرشیار من است
مرا به صحبت بیگانگان مده نسبت
که من عقابم و، مردار کی شکار من است؟
دریغ ، سوختم از هجر و، باز مُرد حسود
درین خیال که دلدار در کنار من است
درخت تشنه ام و، رسته پیش برکه ی آب
چه سود غرقه اگر نقش شاخسار من است؟
به شعله یی که فروزد به رهگذار نسیم
نشانی از دل پرسوز بیقرار من است
چو آتشی که گذاردْ به جای خاکستر
ز عشق، این دل افسرده یادگار من است
سیمین بهبهانی
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است.
"عطار نیشابوری"
یک روز،
بلکه پنجاه سال دیگر
موهای نوه ات را نوازش می کنی
در ایوان پاییز
و به شعرهای شاعری می اندیشی
که در جوانی ات
عاشق تو بود
شاعری که اگر زنده بود
هنوز هم می توانست
موهای سپیدت را
به نخستین برف زمستان تشبیه کند
و در چین دور چشمانت
حروف مقدس نقر شده بر کتیبه های کهن را بیابد
یک روز
بلکه پنجاه سال دیگر
ترانه من را از رادیو خواهی شنید
در برنامه مروری بر ترانه های کهن شاید
و بار دیگر به یادخواهی آورد
سطرهایی را
که به صله یک لبخند تو نوشته شدند
تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر در آن روز
تازه ترین شعرم برای تو خواهد بود
-
((یغما گلرویی))
-
بالای کوه
منتظر یکی از ما بودی!
من لاکپشت بودم
رقیبم خرگوش
و قصه اینبار
به آن پایان پندآمیز ختم نمیشد
یغما گلرویی
کاش می دانستی
بعد از آن دعوت زیبا، به ملاقات خودت
من چه حالی بودم
خبر دعوت دیدار، چو از راه رسید
پلک دل، باز پرید
من سراسیمه، به دل بانگ زدم
آفرین قلب صبور، زود برخیز عزیز
جامه ی تنگ درآر
و سراپا به سپیدی تو درآ
...
آه
کاش می دانستی
بعد از این دعوت زیبا به ملاقات خودت
من چه حالی دارم
پلک دل باز پرید
خواب را دریابم
من به میهمانی دیدار تو، می اندیشم...
"کیوان شاهبداغی"
یک روز
دست هایم را باز میکنم و میروی
و طبیعیست
که هرچه دورتر شوی، کوچکتر شوی
کوچکتر
کوچکتر
آنقدر کا در آغوش هرکسی جا شوی
لیلا کردبچه
تو را زن میخواهم،
آنگونه که هستی
تو را چون زنانی میخواهم
در تابلویهای جاودانه
چون دوشیزگان نقش شده بر سقف کلیساها
که تن در مهتاب میشویند
تو را زنانه میخواهم
تا درختان سبز شوند،
ابرهای پر باران به هم آیند،
باران فرو ریزد ...
تو را زنانه میخواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقهی گندم،
شیشهی عطر،
حتی پاریس زنانه است
و بیروت – با تمامی زخمهایش – زنانه است
تو را سوگند به آنان که میخواهند شعر بسرایند … زن باش
تو را سوگند به آنان که میخواهند خدا را بشناسند … زن باش
"نزار قبانی"
در تمنای غزل، در پی تفسیرِ تو ام
مست با خاطرِ تو، بسته به زنجیر تو ام
در شب عشق، که عشاق به هم آمیزند
من کنار غم تو، خیره به تصویر تو ام
چاره ام چیست که هم دردِ منی، هم درمان؟
ماه من لب بگشا، گوش به تدبیر تو ام
خم گیسوی تو منزلگه صدها غزل است
گر شده زر دل من، حاصل اکسیر تو ام
دائم الخمر شدم از میِ نابت هیهات
من خودم جرم تو ام، من همه تقصیرِ تو ام.
"هادی جعفری منفرد"
معشوق من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم،
یک بوسه
یک نگاه حتی حرامم باد!
اگر، تو عاشق من نباشی!
احمد شاملو
مثل درختی
که به سوی آفتاب قد میکشد
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهش تو
چه بی تابانه میخواهمت!
احمد شاملو
در زد کسی، انگار که مهمان داریم
در سفره گرسنگی فراوان داریم
امروز پدر ابرِ زیادی آورد
مانند همیشه شام باران داریم
جلیل صفربیگی
مگذار دیگران نام تو را بدانند …
همین زلال بیکران چشمانت
برای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست!
احمد شاملو
همه کوچهها را گشتهام
ایستگاهها، فرودگاهها، پارکها
کافههای شلوغ
پاتوقهای کوچک
خیابانها و میدانها
حالا من
به آسمان هم
نگاه نمیکنم
زیرا در آنجا هم نیستی
آب شدهای در چشم هام
یک قطره پاک
خانه را هم گشتهام
بانوی من!
میشود کمد لباس را باز کنم
تو آنجا باشی و بخندی باز؟
میشود؟
عباس معروفی
خمیازه های کش دار، سیگار پشت سیگار
شب گوشه ای به ناچار، سیگار پشت سیگار
این روح خسته هر شب، جان کندنش غریزیست
لعنت به این خودآزار، سیگار پشت سیگار
پای چپ جهان را، با اره ای بریدن
چپ پاچه های شلوار، سیگار پشت سیگار
در انجماد یک تخت، این لاشه منفجر شد
پاشیده شد به دیوار، سیگار پشت سیگار
بر سنگفرش کوچه، خوابیده بی سرانجام
این مرده ی کفن خوار، سیگار پشت سیگار
صد صندلی درین ختم، بی سرنشین کبودند
مردی تکیده بیزار، سیگار پشت سیگار
تصعید لاله ی گوش، با جیغ های رنگی
شک و شروع انکار، سیگار پشت سیگار
مردم ازین رهایی، در کوچه های بن بست
انگارها نه انگار، سیگار پشت سیگار
این پنچ پنجه امشب، هم خوابگان خاکند
بدرود دست و گیتار، سیگار پشت سیگار
ماسیده شد تماشا، بر میله میله پولاد
در یک تنور نمدار، سیگار پشت سیگار
صد لنز بی ترحم، در چشم شهر جوشید
وین شاعران بیکار، سیگار پشت سیگار
در لابلای هر متن، این صحنه تا ابد هست
مردی به حال اقرار، سیگار پشت سیگار
اسطوره های خائن، در لابلای تاریخ
خوابند عین کفتار، سیگار پشت سیگار
عکس تو بود و قصّه، قاب تو بود و انکار
کوبیدمش به دیوار، سیگار پشت سیگار
مبهوت رد دودم، این شکوه ها قدیمی ست
تسلیم اصل تکرار، سیگار پشت سیگار
کانسرو شعر سیگار، تاریخ انقضا خورد
سه، یک، ممیز چهار، سیگار پشت سیگار
ته مانده های سیگار، در استکانی از چای
هاجند و واج انگار، سیگار پشت سیگار
خودکار من قدیمی ست، گاهی نمی نویسد
یک مارک بی خریدار، سیگار پشت سیگار
اندیشه فولادوند