رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

گل سرخم

گل سرخم چرا پژمرده حالی؟

بیا قسمت کنیم دردی که داری


بیا قسمت کنیم، بیشش به من ده

که تو کوچک دلی، طاقت نداری



((بابا طاهر))

جگر لاله

ما نقش دلپذیر ورق‌های ساده‌ایم

چون داغ لاله از جگر درد زاده‌ایم


با سینه گشاده در آماجگاه خاک

بی‌اضطراب همچو هدف ایستاده‌ایم


بر دوستان رفته چه افسوس می‌خوریم؟

با خود اگر قرار اقامت نداده‌ایم


چون غنچه در ریاض جهان، برگ عیش ما

اوراق هستیی است که بر باد داده‌ایم


ای زلف یار، این همه گردنکشی چرا؟

آخر تو هم فتاده و ما هم فتاده‌ایم


صائب زبان شکوه نداریم همچو خار

چون غنچه دست بر دل پر خون نهاده‌ایم


صائب تبریزی

خرم‌دل

چون حاصل آدمی در این شورستان

جز خوردن غصه نیست تا کندن جان


خرم دل آنکه زین جهان زود برفت

و آسوده کسی که خود نیامد به جهان


خیام

پای گهواره‌ی شعر هام

این بار که آمدی

خودت را در چشم‌هایم بریز

شاید دیگر ندیدمت

قراری هم اگر بود

پای گهواره‌ی شعر هام


رضا کاظمی

ای مسافر


عزم رفتن داری و من ناگزیر از ماندنم

ای مسافر بازوان را حلقه کن برگردنم


سر بنه بر سینة من ساعتی از روی لطف

تا بماند هفته‌ها بوی تو در پیراهنم


عاشقی نازکدلم، کم ظرف مانند حباب

دم مزن با من به تندی ، زانکه در دم بشکنم


آتش عشقت نمی‌دانی چه با من می‌کند

برقِ عالمسوز را سر داده‌ای در خرمنم


نیستی آگه ز رسم دوستی، بشنو که من

آنچنانت دوست می‌دارم که با خود دشمنم


محمد قهرمان

لب هایت

لبهایت به جان دیگری می افتد

درد هایت به شب من

این مشروب ها بی تو سری را گیج بی کسی نمی کنند

تو از تمام جمع های بی من تا می توانی لذت ببر

من به دراکولایی قناعت کرده ام که از بی کسی

تنها خون خودش را می خورد!


 


"هومن شریفی"

خون‌بها

هردرختی که بر زمین افتاد

هرچه گنجشک بود را پر داد

خون بهای درختان را باغ

از منِ بی‌گناه می‌گیرد...


حسین صفا

روزن زندان

از روزن زندانم گر منظره می بینم

یک دایره از شب را در سیطره می بینم


در آینه فردا چونم می نگرم خود را

در تار تنندو ها یک شب پره می بینم


از بس که پس از رفتن ، چرخیدن و برگشتند

خط های مصیبت را هم دایره می بینم


اندوخته هایم را چون می نگرم ، تنها

انبوه غم انگیزی از خاطره می بینم


تقدیر که می غرد گرگی است که در چنگش

خود را و ترا جفتی آهو بره می بینم


در باغ خزان دیده چون چشم می اندازم

عریان و تهی خود را از پنجره می بینم


این رنج چیلپاوار بر دوش من ، آه انگار

مردی و صلیبی را در ناصره می بینم


در کاذبهء رؤیا تعبیر جهانم را

سرسبز و گل اندر گل دشت و دره می بینم


بیداری من اما این است که جا در جا

ویرانی و خاکستر در گستره می بینم


تا تو چه نظر داری من خود که هنوز آری

آن زخم قدیمی را در حنجره می بینم


حسین منزوی

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد

ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد


صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی

شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد


خوش بُوَد گر محکِ تجربه آید به میان

تا سیه‌روی شود هر که در او غَش باشد


خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب

ای بسا رُخ که به خونآبه مُنَقَّش باشد


ناز‌پروردِ تَنَعُّم نبَرَد راه به دوست

عاشقی شیوهٔ رندانِ بلاکش باشد


غمِ دنیای دَنی چند خوری؟ باده بخور

حیف باشد دلِ دانا که مُشَوَّش باشد


دلق و سجادهٔ حافظ ببَرَد باده‌فروش

گر شرابش ز کفِ ساقی مَه‌وَش باشد


حافظ

زور که نیست

تو نمی خواهی عزیزت بشوم، زور که نیست

یا نگاهم بکند چشم تو مجبور که نیست


شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی؟

با تو اَم! خانه ی تنهایی من دور که نیست


آن که با دسته گلی حرف دلش را می زد

پرِ درد است ولی مثل تو مغرور که نیست


نازنین، عشق که نه، اخم شما قسمت ماست

عاشقی های تو با این دل رنجور که نیست


تو مرا دیدی و از دور به بیراهه زدی

تو نگو نه، دل دیوانه ی من کور که نیست


خواستم دل بکنم از تو ولی حیف نشد

لعنتی غیرِ تو با هیچ کسی جور که نیست


مشکل اینجاست نگفتی تو به من، می دانم

تو نمی خواهی عزیزت بشوم، زور که نیست


زهرا حسینی

خط تلفن


دلتنگم

و این درد کمی نیست

که پشت هیچ خط تلفنی

صدای تو نیست...!


"ساره دستاران"

عصر جمعه

فقط یک عصر جمعه میتواند

زنی را مجبور کند پرده ها را بکشد

شمعدانیهایش را تنها بگذارد وبعد ...

روی مبل لَم بدهد

یک استکان چای خودش را مهمان کند

روی تخت خودش را بغل کند

و برای تنهاییِ شمعدانی هایش گریه کند


#ثریا قنبری

رو به رویم نیستی

نیستی هرشب برایت شعر می‌خوانم هنوز

پای قولی که تو یادت رفته می‌مانم هنوز


می‌نشینم خاطراتت را مرتب می‌کنم

در مرور اولین دیدار ویرانم هنوز


کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبود

از همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز


راه برگشتن به سویم را کجا گم کرده‌ای

من برای رد پاهایت خیابانم هنوز


بعد تو من مانده‌ام با سال های بی بهار

بعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوز


با جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفت

بی تو از این نیمه‌ی دیگر گریزانم هنوز


دست هایم را رها کردی میان زندگی

بی تو مثل کودکی تنها پریشانم هنوز


رو به رویت می‌نشینم رو‌به‌رویم نیستی

نیستی هر شب برایت شعر می‌خوانم هنوز


علی صفری


سه شاعر، سه زن

دست های تو

شادخواری سه شاعر حکیم است

که جام تلخ

در کام شیرین می ریزند

تا داستان دلدادگی مرا ببافند.


اشک های من

گریه های سه زن زیباست

که از دلتنگی ات

در قلب من

نام تو را مزه مزه می کنند

بانوی من!

جشن المکاشفه ی

سه پادشاه بزرگ

چشم های توست.

به سلامتی خودت

بنوش.



"عباس معروفی"

موبه مو

.زندگی
امتحان عجیبی بود
باید تورا
گیسویت را
موبه مو
حفظ می‌شدم

فاطمه نادریان