ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گاهی آنقدر واقعیت داری
که پیشانی ام به یک تکه ابر سجده می برد
به یک درخت خیره می شوم
از سنگ ها توقع دارم مهربانی را
باران بر کتفم می بارد
دستهایم هوا را در آغوش می گیرد
شادی پایین تر از این مرتبه است
که بگویم چقدر
گاهی آن قدر واقعیت داری
که من صدای فروریختن
شانه های سنگی شیطان را می شنوم
و تعجب نمی کنم
اگر ببینم ماه
با بچه های کوهستان
گل گاو زبان می چیند؟
از: زنده یاد سلمان هراتی
بر دیدهام مخواب که گوریست جای چشم
در آن نگاههای مرا خاک کردهاند
هر گه که طرح عشق کشیدم به گونهای
با زهر کینه طرح مرا پاک کردهاند
((نصرت رحمانی))
من با تو هیچ مرز مشترکی ندارم
جز همین سیم خارداری که
حتی تن رویا را زخم می کند
جز همین هوا
که هیچ پرنده ای را به رسمیت نمی شناسد
جز همین صدایی که
به آن طرف دیوار هم نمی رسد
جز خدایی که
سر بزنگاه اخم می کند!
"مریم نوابی نژاد"
چه خبر یار؟ شنیدم که گرفتار شدی
دل سپردی و برای دگری یار شدی
بعدِ دل کندنت از من دلت آرام گرفت؟
خوب شد زندگی ات؟ یا که بدهکار شدی؟
بی تو اینجا خبری نیست به جز غصه و درد
حال خوش بودی و رفتی و دل آزار شدی
بودنت, پنجره ای باز به رویاها بود
ناگهان پنجره را بستی و دیوار شدی
عشق را با طمعِ منطق خود تاخت زدی
تا نهایت به دلت سخت بدهکار شدی
تو خودت خواستی از قصه ی من پر بکشی
پس نگو کار خدا بوده و ناچار شدی
حسرت یارِ تو بودن به دلم ماند که ماند
آخرین خواسته ام, قسمت اغیار شدی
من که در حد پرستش به تو دلبسته شدم
من چه کردم که تو اینگونه جفاکار شدی؟
پشت کردی به من ای ناز غزالِ غزلم
شیر را پس زدی و طعمه ی کفتار شدی
مرگِ دل, نقطه ی آغاز فروپاشی هاست
حیف و صد حیف که تو دیر خبردار شدی
حمیدرضا گلشن
هم رود خراب و مست راه افتاده
هم کوه عصا به دست راه افتاده
یک لحظه گذشتی از کنار دنیا
دنبال تو هر چه هست راه افتاده
جلیل صفربیگی
سردم شده است و از درون می سوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من دکمه ی این قافیه را می دوزم
جلیل صفربیگی
لیلی
پر کن پیاله را
آرام تر بخوان
آواز فاصله های نگاه را
در کوچه های فرصت و میعاد!
بگشای بند موی، بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله، اما
نه با عتاب!گفتی:
گل در میان دستت می پژمرد
گفتم که:
خواب
در چشم های مان به شهادت رسیده است
نصرت رحمانی
خواب دید
لباس عروسی مادرش
آتش گرفته است
به عقد مردی درآمد
که از شعر خوشش نمیآمد...
دنیا غلامی
خستهتر از آنم
که لیوانی چای
آرامم کند
آغوش گرم ترا میخواهم
در جنگلی ناشناس
وقتی که آسمان
از لابهلای شاخهها
سرک میکشد ...
"فریبا عرب نیا"
رعد را که بشنوید یاد من خواهید کرد
و خواهید گفت_او طوفان میخواست
افق گلرنگ خواهد شد
و دل ها همچون گذشته شعلهور
اینگونه خواهد بود زمانی که مسکو را ترک میکنم
برای همیشه
و به جایی میروم که در آرزویش بوده ام
با سایهای که در میان شما
جاگذاشته ام...
آنا آخماتووا
یک زن خوشبختم!
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
و تو که هر روز به پنجره ی اتاقم پیله می کنی
یک روز پروانه ای خوشبخت می شوی
با این همه
دروغ عنکبوتی ست
که مدام
در دهانم تار می تند.
"منیره حسینی"