ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
قول دادم شبها به تو زنگ نزنم
و وقتی مریض شدی به تو فکر نکنم و
نگرانت نباشم
و به تو گل ندهم
و دستانت را نبوسم
اما شب به تو زنگ زدم
و برایت گل فرستادم
و میان چشمانت را بوسیدم تا سیر شدم
قول دادم که...
قول دادم...
قول...
و هنگامی که خنگیام را فهمیدم، خندیدم.
"نزار قبانی"
ما دو پیراهن بودیم
بر یک بند...
یکی را باد برد،
دیگری را
باران هر روز خیس می کند...
"رویا شاه حسین زاده"
دل من هرزه نبود ؛
دل من عادت داشت که بماند یک جا ...
به کجا ؟
معلوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشت که بماند آن جا
پشت یک پرده توری ،
که تو هر روز آن را به کناری بزنی ...
دل من ساکن دیوار و دری
که تو هر روز از آن می گذری
دل من ساکن دستان تو بود ...
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هر روز به آن می نگری
راستی دل من را دیدی ؟
آن را گم کردم .. ؟!
"فریبا شش بلوکی"
تو اگر می دانستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از منِ خسته نمی پرسیدی
آه ای مَرد چرا تنهایی..؟
"ایرج جنتی عطایی"
دل ندادم به ڪسی
جز ٺو خیالٺ راحٺ ،
مرحبا بر ٺو ، ڪه بردی
دل دیوانه ی ما.....
راحم تبریزی
حسین منزوی
گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولیست خلاف دل درآن نتوان بست
گرعاشق و میخواره به دوزخ باشند
فردا بینی بهشت همچون کف دست
خیام
هم مگر فیض توام نطق و بیانی بدهد
در خور شکر عطای تو زبانی بدهد
آن جواهر که توان کرد نثار تو کم است
هم مگر همت تو بحری و کانی بدهد
چشمهٔ فیض گشا خاطر فیاض شماست
وه چه باشد که به ما طبع روانی بدهد
وحشی از عهدهٔ شکر تو نیاید بیرون
عذر این خواهد اگر عمر امانی بدهد
وحشی بافقی
شعرم، تو نباشی سخن تازه ندرد
دلتنگی ام از دوری ات اندازه ندارد
آشفته ام از رفتنت آنگونه که روحم
مانند کتابیست که شیرازه ندارد
ناگاه بیا در دل من، گاه برون آی
این شهر فروریخته، دروازه ندارد
از هستی ما تا به عدم فاصله ای نیست
خواب است و همین فرصت خمیازه ندارد
مهلت بده ای مرگ، خودش را بشناسد
این شاعر دیوانه که آوازه ندارد
"علیاصغر مقنی"
می نشیند کنار ایوانت
شاعری با هوای بارانی
شاعری که همیشه محتاج است
شاعری که… خودت که میدانی
"رضا گلستانی"
ادامه مطلب ...ایستادهام
در اتوبوس
چشم در چشمهای نگفتنیاش
یک نفر گفت:
«آقا
جای خالی
بفرمایید»
چه غمگنانه است
وقتی در باران
به تو چتر تعارف کنند
گروس عبدالملکیان
وقت سخن از لبش عسل میریزد
گل از دهنش بغل بغل میریزد
شاعر شده با رباعی چشمانت
هی شعر به قالب غزل میریزد
سیف اله خادمی